حینی که خندش گرفته بود از خوابگاه خارج شد و سمت فرماندهی راه افتاد.. با توجه به حال و روز لوهان فهمیدن اینکه اون روز چقدر بهش بد گذشته خیلی سخت نبود .
چندین بار به سهون و چانیول گفته بود بهشون آسون بگیرند ولی سهون ظاهراً اول کار بهش فهموند بود اونجا رئیس کیه و باید گوشش رو میپیچوند.
جواب احترام نظامی سرباز ورودی اتاق و داد دستی رو شونش کشید..
از پله ها بالا رفت و دست گیره درو اروم پایین کشید و داخل شد.سهون با سرخوشی سمتش برگشت.
-هیونگ داداشت خوابید؟
ییشینگ با نیشخند نزدیک شد و پس گردنی ای نثارش کرد.
+مگه نگفتم اذیتشون نکن مرد گنده
سهون دستی پشت گردنش کشید..
-هیونگ یجوری نگو که انگار بچه های قنداقی ان
زبونش از قد چانیول دراز ترهو خودکار چانیول تو صورتش پرتاب و خنده ی اعتراض امیز سهون بلند شد.
-یااا
ییشینگ با خنده رو مبل کنارش لم داد
+اره حق داری
نگاه چانیول سمتش برگشت
-دیشب چیزی پیدا کردی؟
+چیز جدیدی نه،ولی اوضاعشون بهتر شده بود
اینکه چرا دوباره پیداشون شده عجیبه-گفت اجیر شده
چشمای شینگ گشاد شد
+واقعا؟
یه تای ابروی چانیول بالا پرید.
حالا نگاه سهونم جدی شده بود.
-فکر کنم فعلا بیخیال شیم بهتر باشه،بزار فکر کنن چیزی نمیدونیم.
ییشینگ دوباره تکیه شو به مبل داد و ابروهاشو به حالت تفکر بالا برد.
چند لحظه هر سه مرد تو سکوت موندن تا اینکه سهون از جاش بلند شد.
-خب اقایون،اگه گفتین الان چی میچسبه
و سمت کمدی راه افتاد که داخلش یه صندوقچه زیر قفسه ها قرار داشت.
چانیول از جا بلند شد ،میزشو دور زد و رو مبل کنار ییشینگ جا خوش کرد.
نگران این نبود کسی وارد شه،هیچکس جز اون دونفرحق اینکارو نداشت.چند لحظه بعد سهون با چندتا بطری تو دستش بهشون اضافه شد.
خب اون به عنوان یه فرمانده ،تو پادگان،زیادی ناپرهیزی میکرد که علاوه بر کشیدن سیگار،مشروبات الکلی هم نگه میداشت.البته تا اون لحظه کسی غیر از خودشون از این موضوع باخبر نشده بود،حتی اگه میشد هم کاریی نمیتونست بکنه..
YOU ARE READING
•Be MINE,SOLDIER• °°|مال من باش،سرباز|°°
Fanfiction[پارت گذاری سریع] تو قرار بود بری سربازی بکهیون، قرار نبود عاشق شی..قرار بود برگردی تا وارثم باشی، قرار نبود از ارث محروم شی، پسر من.. قرار نبود دیدن دوبارت برام یه ارزوی دور باشه.. قرار نبود °●●●° -اون از م...