-بکهیونهول شده از جا پرید و پشت سرشو نگاه کرد.
با دیدن فرمانده پارک که با اخم و سوالی نزدیکش میشد هول تر ،شد.سریع با پشت دست اشکاشو پاک کرد و سمتش برگشت و رو پا ایستاد..
و سعی میکرد با ننداختن وزنش رو پای اسیب دیدش جلوی دردشو بگیره.
-چیشده؟
فرمانده پارک که حالا نزدیک تر اومده بود..دوباره پرسید.
بکهیون ندونست چی بگه.
+س..سلام
چانیول ابرویی بالا انداخت و با سکوت اعلام کرد که خب؟جواب سوالم؟
بکهیون اب دهنشو قورت و داده سعی کرد قضیه رو جمع کنه.
-مم..من میخواسم برم دستشویی..ال..الانم داشتم برمیگشتم بخوابم ..ول..ولی بند کفش باز شد نشستم که ببندمش..
با تموم شدن حرفش سعی کرد پاهاشو پشت پله ها مخفی کنه که دستش رو نشه.
-بخاطر این داشتی گریه میکردی؟
چانیول مشکوک و با چشمای ریز شده پرسید.
+گریه؟نه من که گریه نمیکردم
چانیول قدمی جلو اومد و کمی با احتیاط تر پرسید.
-مطمئنی؟
بلافاصله بعد جملش ،بکهیون کنترلشو از دست داد و بغضش ترکید.
+پام درد میکنه.
و سر جاش نشست.
چانیول هول شد.جلواومد و پایین پاش زانو زد.
-یعنی چی که درد میکنه؟ضربه دید؟
بکهیون اشکاش میریخت و بینیش قرمز شد.
اونقدر بی تجربه و دردمند بود که متوجه حمایتای نامحسوس که نه،کاملا محسوس فرماندش نمیشد.+ الان دوباره پیچ خورد.
چانیول دستی به مچ پاش کشید.
+عااای عای..
چانیول با صدای بکهیون سریع دستشو کشید..چنگی به موهای مشکیش زد و از جاش بلند شد.
-پاشو میبرمت درمونگاه
میخواست دوباره کولش کنه که به خودش اومد.
پارک داری چه غلطی میکنی؟
کافی بود فقط یکی از سربازا تو اون وضعیت میدیدنش..وای به حال پسر پارک چانگمین.
سریع سر جاش ایستاد.
گلوشو اغراق امیز صاف کرد و اخماشو تو هم کشید.-میتونی بایستی؟
بکهیون سرشو بلند کرد و با چشمای خیس نگاهی بهش کرد.
سرشو تکون داد و سعی کرد بلند شه.
ایستاد و قدمی لنگان جلو رفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/251022147-288-k908152.jpg)
BINABASA MO ANG
•Be MINE,SOLDIER• °°|مال من باش،سرباز|°°
Fanfiction[پارت گذاری سریع] تو قرار بود بری سربازی بکهیون، قرار نبود عاشق شی..قرار بود برگردی تا وارثم باشی، قرار نبود از ارث محروم شی، پسر من.. قرار نبود دیدن دوبارت برام یه ارزوی دور باشه.. قرار نبود °●●●° -اون از م...