لرز تنش کمی آروم گرفته بود.ولی سرما تو وجودش کز کرده بود و بیروننمیرفت.
لوهان با چشم های قرمز اشکی روی میز روبروش نشسته بود و بیستمین لیوان آب قندی که براش اورده بود رو فینفین کنان تند تند، هم میزد.
کریس که پشت مبلی که روش نشسته بود ،ایستاده بود دستی رو شونه هاش کشید و زمزمه کرد:-یخی هنوز
و سمتکمدی که گوشه ی اتاق بود رفت و پتویی بیرون اورد و دورش کشید.بکهیون خنثی داخل پتو پیچیده شد.
بعد از چند لحظه در اتاق با ضرب باز شد و نگاه خیره ی بکهیون با باز شدن در،از زمین کنده شد.
هیکل آشفته و عصبی چانیول و پشتش افسر اوه داخل اومد..
نگاه نگران و جدی چانیول تو چشماش نشست و با شتاب سمتش اومد.
لباس و موهاش بهم ریخته بود و قطره های خون رو دستاش دیده میشد.دست هایی که بشدت قرمز و متورم شده بودن.
بکهیون میترسید.
چانیول با قدم های بلند و محکم سمتش اومد و بلافاصله با رسیدن بهش سرشو تو بغلش کشید و نفس اسودشو بیرون داد.
لوهان دماغشو با صدا بالا کشید.
کریس با دیدن صحنه ی روبروش یکه ای خورد و چشم هاش گشاد شد.سهون با دیدن حرکت بی اختیار چانیول،محکم گلوشو صاف کرد و رو به اون دوتا گفت:
-خب دیگه.. همه بیرونلوهان نگاه نگرانی به بکهیون انداخت و نالید.
+ولی...
-ولی نداره پاشو
سهون سریع گفت و دستی زیر بازوش انداخت و بلندش کرد.
و همراه کریس که همچنان متعجب به اون دو نگاه میکرد به بیرون هدایتشون کرد و بعد از اینکه خودشم بیرون رفت،درو پشتش بست.چانیول سر بکهیونو به سینش فشار میداد و چشم هاشو بسته بود.
بکهیون ضربان تند و اشفتهی قلبش رو حس میکرد.
لرز تنشرو تو اغوش چانیول حل کرد.بعد از چند لحظه حس کرد سکوت چانیول یعنی باید توضیح بده.. با بغض بریده بریده گفت:-من..هیچکاری باهاش نداشتم..من..من اصلا نمیدونم اون کی بود..فقط..فقط میخواستملباسامو بپوش....
چانیول با حرص دندوناشو بهم فشار داد با غرولند زیر لبش نزاشتجملشو کاملکنه.
+هیشششش..بِبُر صداتو!!
هیچی نمیخوام بشنوم.و دستاشو از دورش باز کرد و کنارش رو مبل نشست.از جیبش پاکت سیگار و فندکشو دراورد و بی حرف و بدون نگاهی به بکهیون،یکی روشن کرد و دودشو بیرون داد.
بکهیون با نگاه قرمز شده و لبالب اشک، حینی که به پتوی دورش چنگ میزد و پاهاشو روی مبل جمع کرده بود،به نیمرخ چانیول زل زده بود.
توقعشو نداشت!
چانیول هرگز اینطوری باهاش حرف نزده بود و بکهیون حس میکرد تحمل این برخوردو نداره.
بغض تو گلوش سنگینی میکرد و نمیدونست کی قراره بشکنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/251022147-288-k908152.jpg)
ESTÁS LEYENDO
•Be MINE,SOLDIER• °°|مال من باش،سرباز|°°
Fanfic[پارت گذاری سریع] تو قرار بود بری سربازی بکهیون، قرار نبود عاشق شی..قرار بود برگردی تا وارثم باشی، قرار نبود از ارث محروم شی، پسر من.. قرار نبود دیدن دوبارت برام یه ارزوی دور باشه.. قرار نبود °●●●° -اون از م...