ep 31

289 55 66
                                    

ده روز گذشته بود..

بکهیون باهاش صحبت میکرد هیچ مشکلی در ظاهر نبود ولی چانیول خوب معنی تک تک حرکت هاش رو میدونست.

لبخند هایی که از ته دل نبود و نگاهی ک راضی نبود.
ولی هیچ حرفی به زبون نمیاورد.

حتی دیگه کنایه هم نمیزد.

همین برای چانیول کافی بود تا عصبی تر بشه.

ولی نمیتونست کاری بکنه.

حتی این روز ها اونقدر وقت نداشت که بخواد بیشتر روی این موضوع فکر کنه..
اونقدر درگیر برنامه ریزی و کارهاش بود ک نمیتونست تمرکزشو روی اون بزاره..

کارهای عروسی رو به نایون و فردی ک براش مقرر کرده بود سپرده بود و دیگه حضوری برای کاری نمیرفت و همین فعلا براش بس بود.

کار های پادگان رو هم به سهون و دو افسر ارشد دیگه واگذارکرده بود و رسما فقط عصر ها به پادگان میومد.

اون بیرون کارهای زیادی برای انجام دادن داشت.
و فرصتی که بشدت کم بود.

البته در حقیقت از حال الان بکهیون راضی بود چون این هزار بار بهتر از وقتی بود ک همه چیزو میفهمید.

و چانیول به تنها چیزی که میتونست فکر بکنه این بود ک اون چجوری بفهمه یا اصلا چی میتونه و داره که بهش بگه..

پر ریسک ترین کار زندگیش رو داشت به قیمت خریدن یک عمر دور از حاشیه با معشوقش، انجام میداد.

بخوبی میدونست که اگه حتی این اتفاق های هم نمیفتاد اون دوتا نمیتونست خیلی عادی بین عموم مردم کره زندگی کنن..

شاید بکهیون به اون جاها فکر نمیکرد و این فکر شب و روز چانیول بود.

این وسط اعتماد نایون هر لحظه بیشتر بهش جلب میشد و اون هم همینو میخواست..

با اینکه ته توانش همین بود ک تماس های نایون رو بی جواب نزاره و بین صحبت های بی وقفش یک نظری هم بده..

چانیول برای عملی کردن چندتا کار به شکل همزمان، یه برنامه ی دقیق لازم داشت.

اون روز قرار بود تمام مدت داخل پادگان بمونه و کارهای یه هفته تلنبار شده رو سامون بده‌.

وسط کار دیگه برید و از پشت میزش بلند شد.

سمت تراس رفت و با باز کردن در نفس عمیقی کشید.

چشمش به پایین دوخته شده بود و دنبال بکهیون بین جمعیت درحال اموزش میگشت..

کاش میتونست از همه ی اون کارهای مسخره منعش کنه..

بلاخره پیداش کرد

بین جمعیت ایستاده بود و سعی می‌کرد کارهای بقیه رو تکرار بکنه اما خیلی هم موفق نبود.
چون جثه ریزش مناسب انجام اون کارها نبود

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Apr 07, 2024 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

•Be MINE,SOLDIER•                                         °°|مال من باش،سرباز|°°Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang