➰every things, any things🚬

546 166 619
                                    

همه چیز تو دنیا ؛یه شروع و یه پایانی داره؛"....همیشه آخر نگرانیام، فقط یه علامت سوال میذارم...بعدش چی میشه؟ شده یکم هم شرایط تغییر میکنه؟!....
 

میو

گوشم هنوز یکم درد میکرد اما انگار بخاطر ماساژای گالف سردردم تموم شده بود، گیج شده بودم با رفتارش خودش بهم درد داد خودشم خوبش کرد با اون شخصیت بی تفاوت و لجبازش هرگز فکر نمیکردم بتونم یه پسربچه مسئولیت پذیرو توش پیدا کنم، باید بگم واقعا تحت تاثیر قرارم داد. الان خیالم راحتتره که این یکسال اونقدرام قرار نیست داغون و بهم ریخته بگذره امیدوارم آتش بسمون طولانی بشه.

لای چشمامو به اندازه یه خط باز کردم ساعت دیواری اتاقمو نگاه کردم ۸:۰۷ دقیقه بود تقه ای به در خورد با صدای دورگه بخاطر خواب گفتم:

-بیا تو...

ساعدمو زیر سرم گذاشتم و دوباره چشمامو بستم با صدای لرزون آرت چشمام با عصبانیت باز شد:

-قربان...من براتون حاضرم.

لخت جلوم وایساده بود چه مرگشه؟ کی همچین جرئتی پیدا کرده بخواد منو تحریک کنه؟؟!! یه بار خواستم بهش نزدیک شم اونم ناکام موند حالا دور برش داشته فکم منقبض شد بدون هیچ حرکتی با چشمای غبار گرفته محکم گفتم:

-آرت! داری چه غلطی میکنی؟! از کی تا حالا جرئت همچین حرکتایی پیدا کردی؟ گالف و میشناسی؟! من مردی نیستم که از چیزایی که مال منن بگذرم حالا چه احساسی چه جایگاهی! گمشو بیرون تا پرتت نکردم از کل کاخ بیرون!

ترسیده قدمی عقب رفت و از شدت ترس اشک تو چشماش جمع شد بیشتر اخم کردم از ادمای ضعیف و مظلوم نما متنفر بودم دندونام از شدت عصبانیت چفت شد و سخت نفس کشیدم نگاه سرد و تلخم جوری روی بدنش بود که مطمئنم اعتماد به نفسش شدیدا ریزش کرده! با تته پته گفت:

-قربا..ن...آقا یکساعت پیش موقعی که داشتن میرفتن بهم گفتن که نیاز دارید بهم، من..م اومدم...غلط کردم قربان....

گالف؟ گالف تا صبح پیشم بوده؟ از گوشه چشمام به بسته داروهام نگاه کردم باز شده بودن رگای بدنم منقبض شد و جریان خون و بیشتر حس کردم، اخم عمیقی سرد به آرت کردم و غریدم:

-لباستو بپوش گمشو بیرون، جلو چشمم یه بار دیگه ببینمت مستقیم وی ای پی و اخراجی!

با وحشت لباساشو تند تند پوشید و با گریه و سکسه گفت:

-ببخشید ببخشید غلط کردم قربان ببخشید.

-بار آخرت باشه! حتی اگر آقا گفته باشن!

نمیدونستم بخاطر مراقبتش ازش متشکر باشم یا بخاطر کار الانش عصبی و سرزنشگر باشم.

با صدای در نگاهمو از بسته داروها گرفتم و دوباره چشمامو بستم، لعنتی گالف فقط یه لحظه برام آرامش میاری بعدش فقط دردسری، بچه دردسرساز! باید باهات چیکار کنم؟ چطوری وسط این وضعیت کنترلت کنم؟ فردا باید اولین حرکتمو بزنم تنها راهی که برام گذاشتی قفل کردنته بچه.

➰poetry_of_the_mafia🚬"full"Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin