➰sorry....🚬

500 160 543
                                    


انتقام خیلی بده و عزیزم من بدترینم. با یه وحشی در نیوفت، این خوبیه منو میرسونه که بهت رحم کردم....اما نه ببخشید عزیزم من متاسف نیستم!
 
 
سوم شخص

میو روی مبل کنار تخت نشسته بود و سرشو گرفته بود. آسیب دیدن گالف هم به مشکلاتش اضافه شده بود و این بدجور روی کارش تاثیر میذاشت. باید ذهنشو سروسامون میداد تا بتونه هم از گالف محافظت کنه هم به خواسته و انتقامش برسه. نفس عمیق آه مانندی کشید و به گالف که بی توجه به زخم و جراحاتش با موبایلش بازی می‌کرد نیم نگاهی انداخت میخواست چیزی بهش بگه که تقه ای به در خورد... منتظر کین بود

میو: بیا داخل

میو تکیه اشو به پشتی مبل داد و طبق معمول اخماشو غلیظ تر کرد. کین در اتاق رو باز کرد و بچه ای که همراهش بود و داخل فرستاد. پسر بچه که کاملا ترسیده بود قدمی داخل گذاشت اما فوری نگاهشو به طرف کین برگردوند و دست کینو توی دستش گرفت. مشخص بود از یه مکان ناآشنا چقدر ترسیده

کین: میو... آوردمش

میو نیم نگاهی به گالف که اصلا براش مهم نبود دور و ورش چه اتفاقی میوفته کرد و چشماشو به پسر بچه ی ضعیفی که مشخص بود بخاطر سوتغذیه لاغر شده و مریضه، داد. سرفه ای کرد ولی گالف توی این دنیا سیر نمی‌کرد. پسر بچه با دیدن گالف روی تخت، دست کین رو رها کرد و با سرعت به سمت گالف دوید گالف با شوک به پسر بچه ای که نجاتش داده بود نگاه کرد و با خوشحالی که میو هیچ وقت ندیده بود خندید و پسرک رو بغل کرد

-بودا شکرت... تو سالمی؟ حالت خوبه؟ اسمت چیه؟ چقد خوشکلی تو اقا پسر.

میو با اخم و شاید کمی حسودی به گالف چشم غره ای رفت و دورگه غرید:

-یکی یکی بپرس

گالف بخاطر انتظارش ترجیح داد جواب میو رو نده و بهش بی توجهی کنه اما پسر سکوت کرده بود و با تعجب به گالف خیره شده بود

گالف: چرا حرف نمیزنی؟ صدمه دیدی؟

کین: اون مشکل شنوایی داره. در واقع ناشنواس....دکتر کامل چکاپش کرد دنبال پیشینه خانوادشم گشتیم ولی چیزی پیدا نشد

میو: بیشتر بگرد ما میخوایم نگهش داریم باید همه چیزو بدونیم ازش براش بهترین دکتر گوش و حلق و بینی رو میارم اگر بشه عمل میکنه.

کین: اوکی من تنهاتون میذارم دنبال دکتر میگردم براش. میو....

میو با اخم به کین نگاه کرد زیاد از شنیدن اسمش از زبون بقیه خوشش نمیومد ولی ظاهرا با کین باید میساخت دوست و همراه چندین و چند سالش. پشت کین رفت بیرون و منتظر نگاش کرد و گفت:

میو: چیه؟

کین: امروزه.

میو: چی؟! امروز؟؟ داری شوخی میکنی؟ روز دیگه ای نبود هماهنگ شین؟ یه نگاه به تخت بنداز دوتا بچه رو دستمن.

➰poetry_of_the_mafia🚬"full"Onde histórias criam vida. Descubra agora