➰you...🚬

532 172 435
                                    

"تاریخ از نو نوشته میشه...و نقش اصلی تویی...تو"

میو

گالف هوشیاری کمی داشت و مدام از شدت گرما بین دستم تکون میخورد دونه های عرق از قفسه سینه نیمه برهنه‌ش مثل آب وول میخورد پایین از سر کلافگی نفس عمیقی گرفتم این بچه آخرش منو روانی میکنه اگر من نبودم میخواست با این وضعش چیکار کنه؟

دستاش دور رون پام حلقه شد و سرشو بیشتر تو گردنم برد، کشیده با گونه های سرخ شده و چشمای بسته هذیون گفت:

-با..با..جون..م...قهر..م...میو...اذیت..م...میکن..ه...

دستاشو دور نقطه حساس بدنم حلقه کرده بود سیخ نشستم و عصبی نگاش کردم از لای دندونام غریدم:

-دردسرساز خالصی بچه...من باید با تو چیکار کنم؟

سرشو از تو سینم بالا اورد خمار با لبای بالا اومده و اخم مستقیم به اخمای درهمم نگاه کرد:

-چته بچه؟ باز میخوای یه گندی بزنی اینجوری نگام میکنی؟

-۹۱۹۷۰۰....

-چی میگی گالف؟

دستاشو بی پروا رو صورتم کشید حرصم بیشتر گرفت داره عصبیم میکنه این چه کاراییه نفس عمیقی گرفتم، کشیده بخاطر مستی گفت:

-شنودت...هنوز...فعاله...رمزشو بهت دادم دیگه اسکل...نکنه دوست داری همه چیزتو بدونم؟...تازه اوندفعه صداهای تو دسشو...ییتم شنیدم! چی خورده بودی مگه؟

با شوک نگاش کردم:

-خدای من گالف تو رو مخ ترین آدم اطرافمی!

-اصلا ولش کن خودم برات غیرفعالش میکنم...حوصله پاییدنتو ندارم! تو زیادی اعصاب خورد کنی...حتی توی اتاقت متوجه نشدی بهت تزریق کردم...خیلی زود از کوره در میری من راحت میتونم کنترلت کنم ولی...چرا همش حس میکنم تو داری کنترلم میکنی تو مزخرفی از نگاهت خوشم نمیاد وقتی حالتو میگیرم و اونجوری نگام میکنه انگار بُردام فرو پاشی میکنن به جای حس برنده بودن حس میکنم باختم این مسخرس من مسخرت میکنم ولی اون نگاه سلطه گر بی تفاوتت باعث میشه بیشتر تنم بخاره برای زمین زدنت...

چونمو با اخم گرفت و از زور حرص و مستی محکم فشارش داد اخمم بیشتر شد و اجازه دادم حرفاشو بزنه نفسش بوی الکل میداد:

-اینجوری نگام نکن! من مطیع تو نمیشم دوست ندارم کنترلم کنی میو سوپاسیت...به اندازه کافی حالم از این وضعیتمون بهم میخوره بابامم هنوز ندیدم و دارم کم کم جا میزنم پیش خودم...پس اینجوری مثل احمقای مغرور نگام نکن!

انگار حرفای این مدت رو داشت بلاخره به زبون میورد شاید حرفایی که پیش خودشم بهش اعتراف نکرده بود گونه های سرخ شده و اخمای نازکش در کنار گردی صورتش باعث شد از موضعم یکم عقب نشینی کنم حتی غر زدنشم رومخه بهم حس ناخوشی میده نمیخواستم اینقدر تحت فشار قرارش بدم من فقط میخواستم نهایت فاصلمو با احتیاط ازش حفظ کنم تا این یکسال تموم شه انگار زیادی به یه پرنده پروازی سخت گرفتم گالفو نمیتونم توی قفس نگه دارم تا تو این یکسال ازش محافظت کنم آه وضعیت الان آخرین چیزیه که لازم دارم!

➰poetry_of_the_mafia🚬"full"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang