➰Wish....🚬

411 162 311
                                    


بخاطر تو میتونستم وانمود کنم خوشحالم با اینکه ناراحت بودم، بخاطر تو میتونستم وانمود کنم قوی ام با اینکه آسیب دیده بودم! کاش عشق مثل اسمش بی نقص بود.
 
 
سوم شخص

× همه چیز سرجاشه؟

▪︎ بله مادام همه چی آمادس.

چشمای رزیتا غمگین و پر درد بود اما همه متوجه بودن همه تلاششو گذاشته تا فعلا همه چیزو به دست بگیره و مراسم رو به خوبی جلو ببره.

گالف به میو تکیه داده بود تا بتونه آخرین لحظه های حضور پدرش تو این دنیا رو تماشا کنه و وداع آخرو بگه. در حدی حالش بد بود و رنگ و روش پریده بود که چند تا از بهترین دکترها آماده باش کنار میو و گالف ایستاده بودن، هنوز نمیتونست رو پاهاش وایسه و همه چیز و توی حالت وهم و تاری میدید ولی درک خاصی نداشت.

میو نگران تر از همیشه فشار کمی به بازوهای گالف داد و نگاهشو به تابوت هایی که آماده ی سوزوندن بودن داد. دو تابوت با طراحی سفید وسط فضای معبد گذاشته شده بود و راهب ها مشغول دعا و عاقبت بخیری برای در آرامش بودن روح سایمون و نادیچ بودن. رزیتا تور سیاه روی موهاشو درست کرد با دستمالی که دستش بود قطره اشکشو پاک کرد و آخرین کلماتی که میخواست به نادیچ بگه رو زمزمه کرد و  به سختی  سرشو برای اجازه دادن برای سوزوندن تابوت ها تکون داد، تابوت ها توی دستگاه برقی بزرگی قرار گرفتن و شروع به سوختن کردن....

گالف هیچ درک واضحی از اطرافش نداشت و به زور میو فقط وایساده بود میو نمیخواست اجازه بده آخرین دیدارش با باباشو از دست بده پس به اجبار اورده بودش، پسر جوونتر خیلی یهویی دست میو رو پس زد و روی زانوهاش افتاد از ته وجودش باباشو صدا زد:

-بابااااااااااا.... برگرد.... باباااااااا لطفااا.... لطفا برگرد... بابا من پسر خوبی میشمممم.... بابام گرمش میشهههه درش بیارین.... لعنتییی ها اون از گرما متنفره.... درش بیارین

-گالف...نکن با خودت اینکارو....

میو با نگرانی به تقلاهای گالف نگاه کرد نمیتونست تحمل کنه به سمت گالف رفت اونو بدون توجه به مشت و لگدهای ضعیفی که برای نجات خودش به میو میزد بلند کرد با اشاره به دکترها به داخل ماشین رفتن.

رزیتا با بغض تا آخرین لحظه به سوختن جسد ها نگاه کرد و زیر لب با خودش حرف میزد.

خاکسترها رو توی ظرف های مخصوص ریختن رزیتا ظرف هارو جلوی بودا گذاشت و چند بار بهشون تعظیم کرد و براشون آرامش درخواست کرد.

یکی از افراد جلو اومد و نزدیک رزیتا اروم گفت:

▪︎مادام پیشکش ها اماده شدن.

رزیتا بینیشو بالا کشید و آروم تر از همیشه جواب داد:

×بیارینشون توی معبد هر ماه توی همین روز پیشکش میاریم روزشو بسپر یادداشت کنن.

➰poetry_of_the_mafia🚬"full"Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon