➰brave....🚬

467 162 488
                                    


به هر قیمتی که شده انجامش میدم چون من عاشق آدرنالین توی رگامم هر کاری که نیاز باشه میکنم چون عاشق احساسیم که موقع شکستن زنجیرها بهم دست میده من آمادم تا بهاشو بپردازم!

گالف

سه روز اول نبود میو، بابا و سایمون رو درگیر فرضیه هام گذروندم ذهنم پر از استدلال و تئوری بود ولی همش به بن بست میخورد به جز یکیش! باید ازش مطمئن میشدم اما هنوز راهی پیدا نکرده بودم.

بدجوری خسته شده بودم و دلم آدرنالین میخواست یکم هم نه! به مقدار زیاد، برای همین لباس یکی از بادیگاردا رو کش رفتم و بستمش توی حموم اتاقم، چسب کاریش هم کردم تا بیرون نیاد، خیلی خونسرد و بی تفاوت توی کاخ قدم میزدم و محافظام پشتم بودن...حوصله سر برا!

نگاهی به فرش سفید زیر پام انداختم که تا پایین پله ها ادامه داشت رنگ دیوارها سفید با طراحی های طلایی رنگ بود و این سلطنتی ترش میکرد. جلوتر پله ها قرار داشت که از دو طرف چپ و راست به پایین ختم میشد معرکه بود یه کاخ که ساختار انگلیسی داشت. روی دیوارها طراحی های گرون قیمت بود یکی از نقاشی ها دقیقا وسط سالنِ بزرگ بود آدم و حوا...! جالبه.

نزدیک پنجره ی بزرگ وسطی کاخ زیر چشمی به اطراف نگاه کردم، نگاه تیزمو پایین تر بردم دقیقا چهار نفر زیر پنجره کشیک میدادن، به نگهبان های جلوی کاخ نگاه کردم حدود هزار متر اونور تر وایستاده بودن تو دلم شمردم:

-1001...100۲...1003....1004...1005..... ..1014...1015 تعویض

دقیقا 15 ثانیه برای تعویض نگهبان ها وقت دارم تا قاطیشون شم...پیچوندن این دوتا پخمه هم که کاری نداشت برام! نیشخندی زدم و تا تعویض بعدی باید صبر میکردم الان فقط میخواستم مطمئن شم.

برگشتم توی اتاق و کت شلوار فرم بادیگاردا رو پوشیدم عینک مشکیمو هم زدم باید بین جمعیت باشم کین چشمای تیزی داره و فهمیده بودم امروز یه مناظره با ارازل اوباشی داره که دارن توی منطقه میو آتیش میسوزونن چند دقیقه ی دیگه وقت تعویض نگهبان های جلوی در بود و من فقط باید محافظ هامو میزدم کنار، صدامو صاف کردم و داد زدم:

-وین جوم بیاین اینجا فوری به کمکتون نیاز دارم

ثانیه ای نگذشته بود تقه ای به در خورد:

-قربان میتونم بیام داخل؟

-بیا تو

روی مبل گوشه ی اتاق نشسته بودم و مبل پشتش به اونا بود کامل کاورم کرده بود تا طبیعی تر جلوه کنه:

-امرتون قربان

-بیاین نزدیکتر

صدای قدم هاشونو که بهم نزدیکتر میشد به راحتی میشنیدم، وقتی پشت سرم حسشون کردم فوری برگشتم با دوتا انگشتم توی نقاط حساس پشت گردنشون همزمان فشار دادم، روی دستام بیهوش شدن و نتونستن حتی صدایی بدن...اینا مثلا وارد ترینا بودن؟ شرم آوره.

➰poetry_of_the_mafia🚬"full"Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora