اون با جمله چیکار میکنی جلو نیومد، وقتی که وارد اتاق شد گفت کلی پسر هست که میتونم باهاشون باشم، اما من بدون تو نمیتونم! تو یه دقیقه واسه همیشه شناختمش، اون شب تابستونی تو ماه ژوئن. بخشی از دل من توی توعه!
گالف
بعد از خوردن غذا تمام حرص و عصبانیتم حتی انرژیم باهم جمع شده بود من امروز تا حال یکیو نگیرم گالف نیستم! کی بهتر از آرت؟! اول که با شکمم شوخی بدی راه انداخت دوم که معشوقه میوعه و میتونم از این طریق میو رو هم بکوبم...هنوز جزئیات رابطشونو نمیدونم ولی هر چی که هست من امروز اینو بد میکوبونم.
الآن قابلیت اینو دارم که چند نفر و باهم بکشم! با قدمای محکم و نفسای کوتاه کوتاه، قدم برمیداشتم تا جلوی اتاق خدمتکارا رسیدم با غیض و فک منقبض در و باز کردم و کوبیدمش به دیوار همه کسایی که اونجا بودن ساکت شدن و با ترس وایسادن دخترا و پسرای زیادی جمع بودن سالن خوابگاهشون بود از لای دندونای قفل شدم گفتم:
-آرت کدوم گوریه؟
یکی از دختر ها جلو اومد و تعظیم کوتاهی کرد مودبانه جواب داد:
-ظهرتون به خیر آقا....آرت رفت توی اتاقش میخواید صداش بزنم؟
-بیارش توی سالن!
-چشم آقا...
چشمامو بستم و با اخم به دیوار تکیه دادم تا بیارتش همه ساکت بودن و کشی جیکش در نمیومد مطمئن بودم حسابی ترسیدن چند دقیقه گذشت و بلاخره اومد با صداش چشمامو باز کردم و تکیمو از دیوار گرفتم:
-بله آقا....
چشماش ورم کرده بود و نشون میداد گریه کرده، هه. چشمام پر از تمسخر و لبخندم پر از دیوونگی شد دستامو پشتم قفل کردم و با اعتماد به نفس دورش چرخیدم شمرده شمرده و بلند با تحقیر آمیز ترین تن صدایی که داشتم گفتم:
-میو سوپاسیت جونگچه ویوات مال منه! ما دیشب باهم خوابیدم! اون بهم اعتراف کرد که عاشقمه. و میدونی چیه؟
توی گوشش خم شدم و زمزمه کردم:
-تو باختی! بدون هیچ دردسری من بردم هرزه کوچولوی بی سر و پا!
جلوی جمع از عمد تحقیرش کردم، از عمد دست گذاشتم رو نقطه ضعفش تا طوری خوردش کنم که نتونه تیکه هاشو جمع کنه دروغ گفتم تا لهش کنم ضربان قلبش تند شده بود و چهره اش به سیاهی میزد از کمبود اکسیژن صدای پچ پچ همه بلند شده بود و هرکی به نحوی داشت مسخرش میکرد پوزخندی زدم و کمی ازش فاصله گرفتم دوباره دورش چرخیدم که بغضش شکست و روی دو زانو افتاد و بلند گریه کرد و بهم پرید:
-نه نه تو نمیتونی همچین کاری باهام بکنی من سه ساله که منتظرشم توی هرزه نمیتونی فقط با یه کون دادن بهش برسی.....
از گوشه چشم دیدم میو داره میاد پس از عمد خودمو شل کردم تا براش تنبیه بیشتری بخرم هنوزم دلم قانع نشده بود هر چیزیو که نفهمیده باشم تا الان، اینو خوب میدونم که میو وحشتناک روی جایگاه من و توهین بهم حساسه پس فقط نگاه جوکر مانندی پر از دیوانگی و وحشت زا به آرت انداختم و خودمو زدم به نفهمیدگی از حضور میو متوجه حرکت یهویی آرت شدم ولی جلوشو نگرفتم نیم وجبی یقمو گرفت و کوبیدتم به دیوار ناخواسته درد بدی توی باسن و زیر دلم پخش شد و ضعف شدیدی کردم چهرم جمع شد و نالمو به سختی کنترل کردم دیگه کنترلمو از دست دادم خواستم حمله کنم که میو از پشت گرفتشو پرتش کرد روی زمین داد بلندش مطمئنم تا اونور کاخ هم رفت:
KAMU SEDANG MEMBACA
➰poetry_of_the_mafia🚬"full"
Misteri / Thrillerتکمیل شده🦋 "شعر مافیایی" گالف کاناوات انتظار نداشت که زندگی عادی نوزده سالش رو به خاطر کادوی عروسی شدن تو یک ازدواج تنظیم شده بیخیال بشه و درگیر یه مرد کاریزماتیک و فریبنده بشه که میخواد علیه پدر قدرتمندش شورش کنه. گالف خودشو در حالی که داره تو همو...