Chapter 6

5K 662 34
                                    

روزها گذشته بود و جونگوک بزحمت حتی چند کلمه باهاش حرف زده بود.

از طرف دیگه، یونگی هیچ مشکلی با دستور دادن به تهیونگ نداشت. بنظر میومد مرد بادیگارد رو با یه پیشخدمت اشتباه گرفته باشه!

تمام مدتی که با جونگوک وقت میگذروند تهیونگ رو مجبور به انجام دادن کارهاشون میکرد و ازش میخواست پاهاش رو روی هم بندازه و منتظرشون بمونه تا بازیشون تموم بشه!

به جایی رسیده بود که تهیونگ تا اونجایی که میتونست اتاق رو ترک میکرد، چون تحمل دیدن جونگوک در حالی که کنار یونگی دراز کشیده بود، باهاش فیلم میدید و میخندید رو نداشت.

"تهیونگ، بیا اینجا."

با شنیدن صدای یونگی از توی افکارش بیرون پرید و در حالیکه خودش رو برای چند تا دستور مسخره ی دیگه آماده میکرد، با اکراه به سمتش رفت.
'شاید میخواد لباسهاش رو بریزم لباسشویی!'

یونگی روی تخت کنار جونگوک خواب نشسته بود.

"گوش کن،" مرد با صدای آرومی گفت تا برادرش رو بیدار نکنه، "من یه سری کار دارم که باید انجام بدم. احتمالا تا آخر امشب برنمیگردم، حتی شاید تا فردا صبح."

"اوه، باشه." تهیونگ که کمی خیالش راحت شده بود با تعجب گفت.
'فاکینگ فاینِلی!'

"میتونی مراقبش باشی، مگه نه؟" یونگی پرسید و با شک بهش خیره شد، "قبلا اینکارو انجام دادی؟"

"یکجورایی کارم همینه، پس آره." تهیونگ جواب داد و با توجه به تاریک شدن چهره ی یونگی، انگار که لحن حرف زدنش طعنه آمیز شده بود.

"حواست به لحنت باشه بچه،" یونگی با عصبانیت گفت، "به هر حال، بهتره وقتی برمیگردم یه خراش فاکی هم رو بدنش نباشه، فهمیدی؟"

تهیونگ دندون هاش رو روی هم سایید، "البته."

یونگی چشم غره ای بهش رفت و بعد سرش رو تکون داد. بوسه ای به پیشونی جونگوک زد، موهاش رو صاف کرد و بعد از جاش بلند شد و رفت... در حالیکه مطمئن شد بین خارج شدن ضربه ای به شونه ی تهیونگ بزنه!

تهیونگ نفس عمیقی از بینیش کشید و سعی کرد خودش رو کنترل کنه. واقعا جالب بود که مرد مو نعنایی چقدر راحت میتونست اعصابش رو بهم بریزه!

با باز کردن چشمهاش نگاهش به جونگوک افتاد. یادش به آخرین باری افتاد که پسر کوچیکتر جلوی اون، تموم راه برگشت تا ژاپن رو روی پاهاش خوابش برده بود.

قلبش درد میکرد. البته که یونگی اعصابش رو بهم میریخت. اون داشت جونگوک عزیزش رو ازش میدزدید!

تهیونگ آهی کشید و کنار پسر روی تخت نشست، آروم سرش رو بلند کرد و اون رو روی پای خودش گذاشت. آه کوچیکی از بین لبهای نیمه باز جونگوک خارج شد.

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now