Chapter 42

2.4K 265 22
                                    

"هنوز جواب نمیده،" جیمین با کلافگی گفت و گوشی موبایل رو به سمت سوکجین انداخت.
مرد بزرگتر دستگاه رو با اخم کمرنگی‌ گرفت، "هوپی رو امتحان کردی؟"

"آره،" جیمین جواب داد و با حواس پرتی به ملافه های تخت خیره شد، "اون برنداشت، ولی‌ گوشی یونگی خاموشه! اون هیچوقت گوشیش رو خاموش نمیکنه!"

"شاید باتریش تموم شده،" دوستش سعی کرد براش دلیل بیاره و دستش رو روی زانوش گذاشت، "استرس نداشته باش مینی. مطمئنم حالش خوبه، باشه؟"

جیمین لب پایینش رو بین دندون هاش گرفت و مضطربانه اون‌ رو جوید، "من فقط — حس بدی دارم هیونگ، نگرانم."

"میدونم،" سوکجین با ملایمت گفت، "ولی نگرانی هیچ‌ کمکی جز بالا بردن ضربان قلبت وقتی دکتر قراره چکت کنه نمیکنه، باشه؟ نفس عمیق بکش."

"باشه،" جیمین لبخند کمرنگی بهش زد و سعی کرد شونه های خشکش رو پایین بندازه. هر چند که ماهیچه هاش به حرفش گوش نمیدادن.

احساس عجیبی داشت. هوای اطرافش از تنش پر شده بود و موهای روی بدنش داشتن بلند میشدن.

جیمین همیشه به اینکه حس ششم خوبی داشت افتخار میکرد و الان فقط حس میکرد که قرار بود اتفاق بدی بیفته. حسی که از ترس مسخره شدنش نمیتونست توضیحش بده، ولی دروغ یا بزرگنمایی نبود!

"جین هیونگ،" پسر بعد از چند لحظه با صدایی که برخلاف اضطرابی که حس میکرد، آروم بود گفت، "نامجون کجاست؟"

"هوم؟" سوکجین نگاهش رو از گوشیش گرفت و‌ بهش خیره شد. جیمین دید که مرد یکدفعه متوجه چیزی شد و چهرش از نگرانی پر شد.

"مدتی میشه که رفته،" جیمین‌ به آرومی گفت و لبش رو انقدر محکم گزید که درد گرفت، "میتونی — بهش زنگ بزنی؟ لطفا؟"

سوکجین تردید کرد، "مطمئنم حالش خوبه،" اما چشمهای خودش هم از نگرانی پر شده بودن و همین حالا هم مشغول گرفتن شماره ی نامجون بود. با اخمی روی صورتش ادامه داد، "فقط تا کافه رفت، نباید انقدر طول بکشه."

با دیدن سوکجین که گوشی رو روی گوشش گذاشت و‌ به صدای بوق بوق ممتد پشت خط گوش داد، سرمایی بدن جیمین رو فرا گرفت.

یکی.

دوتا.

"اون هم جواب نمیده، مگه نه؟" پسر کوچیکتر زمزمه کرد و بدنش یکدفعه خشک شد.

سوکجین گوشی رو پایین آورد. چهرش داشت از گیجی و نگرانی پر میشد، اما جیمین میتونست ببینه که سعی داشت خودش رو کنترل کنه.

"احتمالا گوشیش روی سایلنته،" مرد بزرگتر با صدای آرومی دلیل آورد و وانمود کرد نگرانی ای که جیمین واضحا میدونست جفتشون حسش میکردن رو نداره.

"اون هیچوقت گوشیش رو روی سایلنت نمیذاره،" جیمین با صدای خیلی آرومی زمزمه کرد، اضطراب داشت گلوش رو میبست، "هیونگ، فکر میکنم یه چیزی —"

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now