Chapter 7

5.1K 637 19
                                    

تهیونگ اول متوجه اومدن یونگی نشد، اما نادیده گرفتن صدای تاپی که از برخورد یونگی به چیزی توی تاریکی ایجاد شد، غیر ممکن بود!

"فاک!" مرد زیر لب ناسزایی زمزمه کرد، "تهیونگ، نمیتونستی اسباب بازی هاش رو جمع کنی؟"

تهیونگ روی تخت کنار جونگوک نشسته بود و مشغول نوازش کردن موهای پسر خواب بود. به محض اینکه یونگی بهش نزدیک شد دستش رو کنار کشید. امیدوار بود که یونگی اون صحنه رو ندیده باشه.
"ببخشید،" تهیونگ زمزمه کرد، "همین الان خوابش برد. منتظر تو بیدار مونده بود."

مرد مو نعنایی مثل همیشه تمیز و مرتب نبود.
کُتِش ناپدید شده بود و پیراهن دکمه ای که زیرش تنش بود پاره شده بود. لکه هایی روش به چشم میخوردن که توی تاریکی ماهیتشون قابل تشخیص نبود... هرچند نیاری نبود نابغه باشی تا بفهمی اونها چی بودن!

زخمی روی لب یونگی بود که هنوز خون ریزی داشت و یکی هم درست زیر ابروش بود که خون خشک شده ای روش به چشم میخورد.

"محض رضای مسیح،" تهیونگ با چشمهای گشاد شده زمزمه کرد، "حالت خوبه؟"

یونگی چشم غره ای بهش رفت، "عالیم. حالا میتونی بری. خودم بقیه ی شب رو باهاش میگذرونم."

تهیونگ سری تکون داد و از روی تخت بلند شد. قبل رفتن کمی مردد شد، آرزو میکرد جرئت این رو داشت تا چیز دیگه ای بگه؛

هرچند، بجای اینکه فورا اونجا رو ترک کنه، توی عمارت جئون دنبال سوکجین گشت. نتونست اون مرد رو پید کنه، اما نامجون رو پیدا کرد که نزدیک ترین چیزی بود که اون لحظه میتونست گیرش بیاد.

"نامجون!" تهیونگ صدا زد و دستش رو برای مرد که پایین هال ایستاده بود دراز کرد.

نامجون سرش رو از روی گوشیش بلند کرد و قدم های تهیونگ با دیدن صورت مرد آروم شدن. چهره ی مرد خسته بنظر میرسید و لبهاش با عصبانیت به هم فِشُرده شده بودن. تهیونگ هیچوقت اون رو انقدر جدی ندیده بود.

تهیونگ دستهاش رو پایین انداخت و آروم کنار مرد ایستاد، "همه چیز — خوبه؟"

مرد بزرگتر به زحمت لبخندی زد، "کاملا. همه چی عالیه. هنوز اینجایی؟"

"همین الان داشتم میرفتم خونه،" تهیونگ جواب داد و سعی کرد اینکه دوستش به این راحتی داشت بهش دروغ میگفت رو به دل نگیره. محض رضای مسیح اون عضو یه گنگ بود! معلومه راز هایی داشت که نمیتونست جلوی یه بادیگارد فاششون کنه!

نامجون همین حالا هم دوباره به گوشیش خیره شده بود.

"باشه،" مرد که واضح بود اصلا به اون گوش نمیکرد زمزمه کرد. مشخص بود که حواسش جای دیگه ای بود.

"پس — فکر کنم من میرم دیگه،" تهیونگ که کم کم داشت اعصابش خورد میشد با اخمی گفت.

"هومم،" نامجون زمزمه کرد و دستهاش به سرعت تِکستی رو تایپ کردن.

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now