Chapter 24

3.2K 357 51
                                    

اولین چیزی که تهیونگ با باز شدن چشمهاش متوجهش شد نور بود. باریکه های نور ملایمی از پنجره ی کنار تختش داخل اتاق تابیده بودن. کم کم متوجه شدن که واقعا روی یک تخت بود — نه روی یک تُشک نازک، روی یک زمین خشک. یک تخت واقعی.

نجات پیدا کرده بود.

آه لرزونی از گلوش خارج شد. محکم چشمهاش رو بست. اشک از گوشه ی صورتش جاری شد، موهاش رو رد کرد و روی بالشتش چکید.
'انجامش دادی — زنده ای — خونه ای!'

چشمهاش رو باز کرد. بدنش هیچ حسی نداشت.

نمیدونست چه اتفاقی افتاده بود یا چرا نمرده بود. همه چیز از بعد از حال رفتنش توی اون ماشین از ذهنش پاک شده بود.

آروم سعی کرد بشینه. با وجود بی حس بودن ماهیچه هاش، بدنش درد داشت. باید سرش رو به پشتی تختش تکیه میداد تا بتونه بشینه.
گلوش رو صاف کرد. دهنش خشک بود.
"اوم، بچه ها؟"

با شنیدن صدایی که از گلوش خارج شد هیسی کشید.
صدایی از بیرون در شنیده شد و کسی زمزمه ای کرد.

تهیونگ ابرویی بالا انداخت، "اوم — سلام؟"

صدای زمزمه های دیگه به گوش رسید. دستگیره ی در چرخید و تهیونگ با دیدن وارد شدن یونگی به اتاق اخمی کرد.

تهیونگ نگاه عجیبی به مرد مو نعنایی انداخت، "چرا اینجوری نگام میکنی هیونگ —؟"

یونگی به سمت تخت رفت و لبخند خشکی زد، "چجوری؟"

تهیونگ با اضطراب خودش رو عقب کشید، "اینجوری! چی شده؟ بیرون با کی بحثت بود؟"

یونگی که تحت تاثیر قرار گرفته بود نوچه ای داد، "فاک، یادم رفته بود هیچی از دیدت پنهون نمیمونه!"
تهیونگ با شنیدن اون تعریف لبخند نصفه و نیمه ای زد، "ممنونم. خب، کی بود؟"

یونگی آهی کشید، "جیمین، اون — نمیخواد بیاد داخل. فکر میکنه قرار ازش عصبانی بشی."
تهیونگ شوکه پلک زد، "چی؟ چرا؟!"

یونگی با چهره ی درهم رفته ای دستش رو داخل موهاش فرو کرد، "بعد از اینکه درمانت کرد، میدونست که خیلی درد داری، واسه همین اون —"
مرد بزرگتر با ناراحتی گلوش رو صاف کرد، "واسه دردت بهت دارو داد."

تهیونگ دهنش رو بست. چیزی درونش فرو ریخت، "اوه."

یونگی منتظر موند تا پسر چیزی بگه، اما تهیونگ ساکت موند.

"مورفین؟" پسر بعد از چند لحظه زمزمه کرد.

یونگی سرش رو تکون داد.

تهیونگ هیسی کشید.

"اوه."
'نفس بکش.'

پسر چند لحظه ساکت بود و یونگی با عذاب وجدان لبش رو گزید.

"چاره ای نداشت،" مرد زمزمه کرد، "ازش عصبانی نشو بچه، فقط سعی داشت کمکت کنه."

تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و لبش رو گزید، "عصبانی نیستم."

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinDonde viven las historias. Descúbrelo ahora