Birth of a hero

1.7K 416 859
                                    

سلام!

لطفا لطفا آهنگی که دارید تو کاور میبینید رو از چنل بردارید و حتما از جایی که علامت زدم بخونید.
مطمئن باشید پشیمون نمیشید و فضاسازی بهتر میشه.
(گشادی = یک عمر پشیمانی...)


---------♡---------

دونه های درشت عرق از پیشونیش جاری بود؛ دامنش رو توی مشتش چنان محکم میفشرد که بند های انگشتش به سفیدی میزد و لرزش شدیدش هم حتی نمیتونست از فشار مشتش کم کنه.

تلاشش برای تولید نکردن صدا بی نتیجه موند درست وقتی که درد شدیدی تک تک استخون های بدنش رو تا مرز شکستگی برد.

جیغ بلندی از درد زد و اشک هاش بالاخره روی گونش غلتید.

سرباز هایی که کنار گاری راه میرفتن و به دستور پادشاه موظف بودن حواسشون جمع اون زن حامله و بچه ها باشه تا هرچی خواستن فراهم کنن، با وحشت به طرف منبع صدا برگشتن.

اون زن حامله دستش رو روی شکمش گذاشته بود و ناله میکرد.

شاه ادویل که چند متر جلوتر و در راس افراد حرکت میکرد با شنیدن صدای جیغ، با تعجب افسار اسب رو کشید و به عقب نگاه کرد.

زن های دیگه که سوار اسب بودن و پشت گاری حرکت میکردن، سریع و دستپاچه از اسب پیاده شدن و به طرف گاری دویدن.

"لوسیا؟ لوسیا منو ببین!"

یکی از اون زن ها درحالی که تند تند اون زن که حالا بقیه فهمیده بودن لوسیا نام داره رو صدا میزد و صورت خیس از عرقشو بین دست هاش گرفت.

"درد داره.... خِی...آه خدایا....خیلی زیاد"

لوسیا با گریه گفت و دست اون زن رو فشار داد.

"آروم باش. صبر کن."

زن سریع از گاری پایین پرید و خودشو نزدیک اسب شاه رسوند.

" س-سرورم. ما ب-باید اینجا اردو بزنیم!"

پادشاه نگاه سردرگمشو بین لوسیا و این یکی زن میچرخوند.

"برای چی؟"

زن مسن تر لب هاش رو بهم فشرد و تلاش کرد زودتر حرف بزنه قبل از اینکه لوسیا از دست بره!

"چون بچه داره به دنیا میاد و- و باید بمونیم!"

ادویل با تعجب به لوسیا که جیغ هاش هر لحظه بلند تر میشد خیره شد و بعد سریع سرشو تکون داد.

" لرد ایمون!"

ایمون جلو اومد و برای احترام کمی سرشو خم کرد.

"همینجا اردو میزنیم"

ایمون بله قربانی گفت و بعد اشاره کرد تا در شیپور به علامت توقف بدمن.

• SARIEL •  [Z.M]Where stories live. Discover now