Farewell

1K 277 637
                                    

عرض سلام.

بفرمایید.




---------♡---------

‌‌

The Sword of Kings - Trevor Morris

ردفورت خالی از هر هیجان، شادی و صدای زندگی بود. بازار همیشه شلوغ حالا زیر غبار سردی و مرگ نشسته بود و هیچ‌کس در مغازه های رنگی رنگیش وجود نداشت.

بر خلاف همیشه، روی دریای سانست هیچ قایق ماهی گیری ای بالا و پایین نمی‌شد و اسکله‌ی همیشه غلغله و پر سر و صداش، حالا خالی خالی و بی صدا بود.

قایق های چوبی نزدیک اسکله روی سطح آب تکون می‌خوردن اما نشانی کسی اون اطراف نبود.

ابرهای طوسی و خاکستری برای نشون دادن غمشون و ناراحتی کشندشون کم کم جلوی خورشید کشیده شدن و نور طلاییِ گوی درخشانِ اسمانی، رو به تیرگی رفت.

مردمی که با چشم های منتظر و غم آلود داخل باغ بی انتهای قصر ردفورت ایستاده بودن و نگاهشون خیره بود به ساختمون سفید-خاکستری کاخ، در سرتاسر محوطه به چشم می‌خوردن.

الیا چسبیده به دیوار اتاق، کنار زین ایستاده بود و هردو با چشم های اشکی به آخرین دفعات نفس کشیدن شاه ادویل خیره بودن.

لیسارا مثل کسایی که در طوفان گیر افتادن و هیچ راه نجاتی ندارن، دست نیمه سرد ادویل رو گرفته بود و اصلا در این دنیا سیر نمی کرد.

صدای تندِ قدم هایی از پشت در اتاق شنیده شد و بعد در چوبین با چنان شدتی باز شد که محکم به دیوار پشتش خورد و اثرش رو روی دیوار باقی گذاشت.

قامت لیام در چهارچوب در نمایان شد. با دیدن ادویل انگار تمام نیرو و انرژیش رو به یک باره از دست داد و پاهاش تبدیل به چوب های خشک بی تحرک شدن.

ادویل حتی توان نداشت پلک های کبودش رو باز کنه. به سختی نفس می‌کشید و با هربار فرو بردن هوا به داخل سینه‌اش خس خس می‌کرد. ولیعهد با قدم های آروم و لرزون به طرف تخت راه افتاد و به محض رسیدن بهش، روی زانوهاش به زمین افتاد.

دست سرد ادویل رو گرفت و آهسته سرش رو به چپ و راست تکون داد.

"نه... نه پدر."

لیسارا مثل مرده ها به شوهرش خیره بود و خودش هم شک داشت که نفس می‌کشید یا نه.

آخرین نفس پادشاه از سینش بیرون اومد و بعد صدای خس خس نفس کشیدنش برای همیشه قطع شد.

الیا با شدت زیادی زیر گریه زد و خودش رو توی بغل زین پرت کرد. پسر بزرگتر دست هاش رو دور شونه خواهرش پیچید و چشم های خودش رو بست تا جسم بی جون پدرش رو نبینه.

• SARIEL •  [Z.M]Where stories live. Discover now