Silver Swan

1.5K 365 1.2K
                                    

سلام! :)

این پارت دیگه وسطاش خودم عق می‌زدم اینقدر زیام مومنت داشت🙄
اه اه اه، دوتا ادم اینقدر کیری؟

وای داریم به پارتای مورد علاقم نزدیک‌ میشیم خودم ذوق دارم😐😂

خطاب به کسایی که عملا جررررم دادن با نایت منیجر؛ لاشی های میمون گم شید برید بخونید... اپ شد تو اسمات بوک!

اهنگ این پارت رو هم یجوری من دوستش دارم که اصلا خودم نمیتونم باور کنم...
تقدیم به تدی عزیزم که منتظر چپترهای اهنگ دار بود:)❤


---------♡---------


قطرات بارون نم نم و با آهستگی از ابرهای کوچک و بزرگ بیرون میپریدن و با رسیدن به سطح زمین جون میدادن.

صدای برخورد موج های خروشان دریا به پایه های صخره ای قصر اونقدر بلند بود که حتی تا اتاق ولیعهد هم برسن.

بر خلاف اتاق زین که پنجره اش رو به دریای بکر و آبی باز می‌شد، پنجره‌ی تراس بزرگ‌ اتاق ولیعهد رو به باغ پهناور قصر باز میشد که سرش معلوم بود و تهش نامعلوم.

اتاق زین در قسمت شمالی قصر واقع بود، یعنی درست چسبیده به ساحل صخره ای.

زین آخرین نگاه رو هم به دریای مواج و خشمگین انداخت. انگار که دریا هم در پی شادی برای گرفتن انتقام از بایتوسی ها و پایکوبی بود.

نفس عمیقی کشید و رطوبت و بوی شوری دریا، نقاشیِ لبخند شیرینی روی لب هاش کشید.

خورشید طلایی کم کم درحال خداحافظی با زمین بود و در امتداد دریای بی‌کران، از پشت ابرهای نیمه تیره و خاکستری در حال غروب کردن بود و منظره ای که میساخت، قطعا آرزوی هر نقاشی برای به تصویر کشیدنش بود.

پرنس با برق چشم های خوش‌رنگش که از چشم هاش دور نمی‌شد، از پنجره فاصله گرفت. توی آیینه‌ی اتاقش نگاهی به خودش کرد و دستی به ردای ابریشمی و مشکی رنگش کشید.

تاج تقریبا ظریف طلایی رنگی که طرح برگ داشت روی موهای مثل شب سیاه‌رنگش برق میزد و هیچکس نمیتونست جذابیتش رو کتمان کنه.

از اتاق خارج شد و با قدم های سلانه سلانه و آروم پشت در اتاق ولیعهد ایستاد. دو سرباز پشت در اتاق تعظیم کردن و صاف ایستادن.

"برید و بقیه کارهارو انجام بدیذ."

زین هردوشون رو پی کار های مهم قصر فرستاد. در زد و بعد از شنیدن صدای اجازه‌ی لیام وارد شد.

لیام روی تخت به شکم دراز کشیده بود. نصف صورتش و لپ هاش توی بالش های پر شده از پر فرو رفته بود و لب های سرخش بیرون زده بود.

• SARIEL •  [Z.M]Where stories live. Discover now