Red tower

1.8K 398 922
                                    

کاور: قصر ردفورت، پایتخت آندرومن. اون بلند ترین برج که بالاش پرچم داره هم برج سرخه.

یه توضیح درمورد کاورایی که درقالب عکس میذارم: همشون نقاشی های تخیلی هستن که از روی کتابم(کتاب دنیای یخ و آتش، گیم اف ترونز) عکس میگیرم؛ پس اگر کمی کیفیت پایینه بخاطر اینه که نقاشیه. وگرنه با دوربین باکیفیت عکس میگیرم.

(اسم این چپتر برگرفته از موسیقی بی‌کلام red tower از tsfh هست. ولی چون ریتمش به پارت نمیخورد، برای این پارت نذاشتم. اما اگر خواستید بگید توی چنل بذارم، یا خودتون برید گوش بدید♡)

ته چپتر حرف مهمی میزنم که لطفا بخونید و نظرتون رو بگید.❤
‌‌

---------♡---------



تلالوی آفتاب روی سبزه های تازه آبیاری شده میخورد و بوی دل انگیز خاک خیس خورده، حیاط قصر رو پر کرده بود.

اواسط بهار بود. گلها شکوفه زده بودن و فضای سرسبز قصر رو از قبل زیبا تر و چشم نواز تر میکردن.

پسر بزرگتر موهای نرم مشکیشو که به زور بالای سرش می ایستاد دوباره بالا زد و چشم های عسلی درخشانش زیر نور آفتاب از همیشه روشن تر و زیباتر جلوه میکردن و برق نگاهش، از خورشید هم سوزان تر بود.

"خاندان بلادی کت ها برای کدوم سرزمین هستن؟"

پسر کوچکتر گازی به سیب سرخ و شیرین توی دستش زد و بعد از جویدنش؛ پاهاش رو توی هوا تکون داد، موهای قهوه ایش رو به آرومی کنار زد و جواب سوال رو داد.

"بلادی کت؟ اوممم، فکر کنم.... سرزمین بایتوس؟"

"درسته!"

زین لبخندی به برادرش زد و تایید کرد.
سرشو از توی کتاب بالا آورد تا سوال بعدیشو بپرسه اما با دیدن وضعیت لیام اخم کوچیکی جاشو به لبخندش داد.

"لیام! میوفتی! از بالای درخت بیا پایین!"

لیام با چشم های گرد شده نگاهی به شاخه‌ی درختی که روش نشسته بود کرد و بعد به صورت اخمالوی برادرش خیره شد.

اون شاخه درخت به قدری محکم بود که با وزن لیام یا حتی وزن بیشتری نشکنه! اما لیام به نگرانی های همیشگی زین عادت داشت.

پس لبخند بزرگی زد و سرشو کمی کج کرد.

"زین این شاخه خیلی محکمه. تو هم بیا بالا. مطمئن باش بهت خوش میگذره!"

زین سرشو به چپ و راست تکون داد، کتاب قطور خاندان ها و قلمرو های دنیا رو بست و روی زمین گذاشت.

قرار بود لیام همه‌ی قلمرو ها و خاندان ها رو حفظ کنه و زین ازش درس بپرسه تا مطمئن شه برادر کوچکش همه چیزو به خوبی یاد گرفته!

از روی سبزه های تازه‌ی زمین بلند شد و کنار تنه‌ی درخت ایستاد.

"من اون بالا نمیام و تو سریع میای پایین. میدونی که اگر از اون بالا بیوفتی و صدمه ببینی قلب من چقدر برات درد میگیره؟"

• SARIEL •  [Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang