سلام علیکم:)
اول از همه مرسی که کامنتای پارت قبلی رو جررر دادید😭❤دوم از همه، اگر بخواید داداشی بودنشون رو باز مسخره کنید همتونو بلاک میکنم؛ بخصوص تو بمانی لاشی😂
---------♡--------
♪ Red Moon - Atom Music Audio ♪
تلالو های کم جون طلایی رنگ، که منبعش اون گوی درخشان توی آسمون بود، آهسته از پشت ابر ها خودشون رو روی امواج دریا میکشیدن و شور و خروش تازه ای به رگ موج های دریای آبی تزریق میکردن.امواج با سرعت مناسبی خودشون رو به ساحل میرسوندن و ماهی گیر ها با خوشحالی بخاطر هوای مطلوب امروز، قایق هاشون رو از روی ماسه های خیس ساحل به دریا می انداختن...
در اونطرف ساحل، جایی که ماسه ها با صدف های سفید و درخشانش تموم میشدن و تبدیل به صخره های بزرگ میشدن، روی یکی از صخره ها دو پسر با رنگ موهای متفاوت درحال مبارزه بودن.
یکی با موهایی به سیاهی شب که با رنگ آسمون تضاد زیبایی داشت و دیگری با موهایی به رنگ خوش طعم ترین فندق دنیا.
"مراقب پای چپت باش"
پسر با موهای تیرهتر هشدار داد و سریع با چوب دستش به پای چپ لیام ضربه تقریبا محکمی زد.
لیام آخ کوچیکی گفت و سریع در پِی انتقام، چوبش رو به رون پای زین کوبید و طعنه ای بهش زد.
زین با پشت روی زمین سفت افتاد. همونطور که چهره کمی از درد توی هم میرفت خنده کوتاهی کرد.
لیام با افتخار چوب بلندش رو توی دست چپش چرخوند و دست راستش رو برای زین دراز کرد.
زین دست ولیعهد رو گرفت و تظاهر کرد میخواد بلند شه اما با چفت شدن دست هاشون توی همدیگه، با شدت دست لیام رو کشید و لیام روی زین افتاد.
بدون اینکه فرصتی برای فکر کردن به رقیبش که الان اون پرنس موقهوه ای بود بده، سریع جاهاشون عوض کرد و روی لیام قرار گرفت.
چوبش رو بالا آورد و زیر گردن سفید جانشین پادشاه قرار داد.
لیام با فهمیدن اینکه گول و شکست خورده چشم غره ای به زین رفت و تلاش کرد اونو از روی خودش کنار بزنه.
اما زین فقط محکمتر سر جای خودش موند و مراقب بود که فشار چوبش روی گردن لیام اونقدری نباشه که بهش صدمه ای بزنه یا راه تنفسش بسته شه.
هردو از مبارزهی سختشون که هیچکدوم هیچجوره نمیخواستن شکست بخورن تند تند نفس نفس میزدن.
لیام به چشم های دلربای زین خیره بود و برای بار صد هزارم، اونقدری که تعدادش از دست خودش در رفته بود، توی دلش اون گوی های درخشان رو تحسین کرد.
VOUS LISEZ
• SARIEL • [Z.M]
Fanfiction~Completed~ Sariel: -Beloved of God... -Prince/princess of God... ◀هشدار: این داستان شامل توصیف صحنه های جنگ، مرگ و شکنجه هست.▶ ◁این داستان BDSM نیست! Cover by: @ziam_malec