عرض سلام بر شما:)
خب گایز من حرفای مهم دارم که یکیش رو اینجا میزنم، یکیش رو ته پارت و محض رضایت خداوند برا یه بارم که شده بخونیدشون!ببینید بنا به دلایلی که بعدا بهتون میگم، میخوام هفته ای سه پارت اپ کنم.
منتها نمیدونم چه روزایی باشه که شما راحت تر باشید و بتونید بخونید:/ پس توی دوتا گروه مینویسم، شما به هرکدوم خواستید اون خط رو کامنت بذارید و رای بدید ولطفا نگید فرقی نداره...
میخوام تکلیف مشخص شه. پس لطفا بگید کدوم❤الف- روزای یکشنبه، سه شنبه و پنجشنبه
ب- روزای یکشنبه، چهارشنبه و جمعه
متشکرم:)
---------♡---------
♪ Sacrifice - Sharon Lyons ♪
سردی هوا استخون سوز شده بود و با نزدیک شدن به طلوع آفتاب، از شدت بارون کم میشد.
حالا قطرات بارون که با بی رحمی و بدون لحظه ای وقت تلف کردن خودشون رو از آسمون به زمین میرسوندن، کم کم درحال خداحافظی بودن.
بالاخره درهای قصر باز شده بودن و بوی تیز و تهوع آور خون حتی تا سرسرا های بزرگ و مملو از زن و بچهی قصر هم میرسید.
در حیاط قصر، سرباز ها با تن خسته و رنجور مشغول جمع کردن انبوهی از جنازه ها از کف زمین بودن...
سر های بدون بدن، دست و پای کنده شده که صاحبشون مشخص نبود، دل و روده و اعضای پاره شدهی بدنی که روی زمین ریخته بود منظرهی مشمئز کننده ای میساخت.
درست مثل افسانه های ترسناک قدیمی که مادربزرگ ها برای نوه هاشون تعریف میکردن؛ و این، چهره واقعی جنگ بود.
حیاط زیبای قصر حالا مثل دروازهی جهنم شده بود. بوی مرگ نفس هارو قطع میکرد.
در داخل تالار بزرگ و اصلی قصر، تایتوس پیر با نهایت سرعتی که سنش بهش اجازه میداد به گوشه و کنار سالن میدوید تا زخمی های بی شماری که روی زمین افتاده بودن رو درمان کنه.
جلوی یکی از سرباز ها که استخون دستش از وسط شکسته بود و از لای گوشتش بیرون زدن بود زانو زد.
صحنهی حال بهم زنی بود...
استخون شکسته شده ای که از وسط بیرون زده بود و کلی گوشت و پوست پاره کردهی اطرافش ازش اویزون بود و با هر تکونی که میخورد مقداری زیادی از گوشت پاره شدش بیرون میریخت.تایتوس قیافش رو جمع کرد و نگاهی به چهرهی پسرک انداخت.
نهایت بیست سالش بود، نه بیشتر!چهره اش از شدت سفیدی، همرنگ مرمر های کف سالن شده بود و دونه های درشت عرق چهرهی بی رنگش رو پر کرده بودن.
ESTÁS LEYENDO
• SARIEL • [Z.M]
Fanfic~Completed~ Sariel: -Beloved of God... -Prince/princess of God... ◀هشدار: این داستان شامل توصیف صحنه های جنگ، مرگ و شکنجه هست.▶ ◁این داستان BDSM نیست! Cover by: @ziam_malec