عرض سلام:)
براتون یه خرسِ مو بلند و حسود آوردم.🙄
ازش لذت ببرید و نفری یه گاز بگیریدش. بیشتر نگیرید تموم میشه زین کونمون میذاره داستان میشه.پ.ن: آهنگ این چپتر خیلی مرگ منه... (=
---------♡----------
"خشکی رو میبینــم"پسرک از بالای دکل دیدبانی بلند فریاد زد و بین افراد کشتی غلغله به راه افتاد. ناخدا شیپور کوچیکش که برخلاف سایزش، صدای بلندی تولید میکرد رو از غلافش دور کمرش بیرون کشید و بلند در اون دمید.
صداش بر پیکره دریا طنین انداخت و گوش های بقیه ناخداها تیز شد.
در عرض چند دقیقه همهمه و جنب و جوش بین افراد کشتی ها افتاد.
ناوگان دریایی آندرومن درکنار کشتی های فایری مون نزدیک ساحل و خشکی های اون سرزمین پهناور میشدن و از همین فاصله هم صخره های سرخ رنگ و ماسه های قرمز اون سرزمین عجیب پیدا بود.
فریاد بلند زین بین افراد روی عرشه پیچید و ناخدا سکان کشتی رو برای پهلو گرفتن هدایت کرد:
"افراد آماده پهلــوگیری!"
لیام نوک جلویی ترین قسمت کشتی از حفاظ چوبیش بالا رفته بود و از طناب تیرکش آویزون شده بود و پهلو گرفتن کشتی رو نگاه میکرد.
صدای شیپور های بلند از جانب خشکی به گوش میرسید و این خبر از باخبر شدن مردم فایری مون میداد.
مردم از هرجایی از شهر که بودن خودشون رو به اسکله پهناور میرسوندن و بچه ها روی دوش پدرانشون نشسته بودن تا لحظه ورود اون همه کشتی به سرزمینشون رو ببینن.
اول کشتی شاهزاده گریسون، بعد کشتی دو پرنس آندرومن و بعد از اونها بقیه کشتی های پشت سرشون کنار ساحل به خشکی نشستن.
تیغه چوب های پل مانند بین لبه کشتی و صخره ها گذاشته شد و افراد، بعد از دو روز و نیم پاشون رو روی خشکی گذاشتن.
ملکه به همراه ندیمه هاش و صد البته محافظین ورزیده اش بالای یکی از بزرگترین و بلند ترین صخره ها ایستاده بود و شنل سفید رنگش زیر نور خورشید میدرخشید.
ملکه ثرینا با لبخند و غرور به پسرش خیره بود که چجوری بی توجه به پل چوبی، از کشتی پایین پرید و تا زانو توی آب رفت.
گریسون با لبخند افتخار آمیزی سرش رو بالا آورد و به محض دیدن مادرش، به سبک فرهنگ مرسوم فایری مون تعظیم کرد.
دست هاش رو از هم باز کرد، پای راستش رو کمی جلوتر گذاشت و خمش کرد و تعظیم کرد.
ثرینا بخاطر سلامت بودن پسر شجاعش و همچنین موفقیتش در همراه کردن سرزمین آندرومن، نفس آسوده و عمیقشو بیرون داد و منتظر موند تا شاهزاده گریسون به همراه دو پرنس آندرومن پیشش بیان.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
• SARIEL • [Z.M]
Hayran Kurgu~Completed~ Sariel: -Beloved of God... -Prince/princess of God... ◀هشدار: این داستان شامل توصیف صحنه های جنگ، مرگ و شکنجه هست.▶ ◁این داستان BDSM نیست! Cover by: @ziam_malec