عرض سلام:)
دوستان، حرفای ته چپترم خیلی خیلی مهمه، فقط دو دقیقه وقت بذارید و بخونیدشون.❤
بچه ها جون لطفا برای این پارت، من رو فحش ندید. خودتون این رو خواستید... برای پارتای قبلی درخواستتون همین بود.
امروز هم برای من خیلی روز مهمیه:)))
پارت امروز جوریه که خودم هم براش غرق در اشکم-
اون جاهایی که با این مدل فونت نوشتم و در ' هستن هم فلش بک و خاطراته. قاطی نکنید.
---------♡----------
نگاهش روی سطح راکد و شفاف آب لغزید. بدن کمی خسته اش رو کشید و انگشت هاش به سمت بند پشت یقه پیراهنش دوید.
بند رو محکم کشید و گره سفتش رو به سختی باز کرد. چشم هاش رو برای لیام که همیشه جوری نخ و بند ها رو گره میزد انگار اون بندا قراره فرار کنن چرخوند و توی دلش به خودش قول داد دیگه نذاره لیام براش بند لباسش رو ببنده!
همیشه باید کلی کلنجار میرفت تا گره کورشون رو باز کنه یا در آخر عصبی شه به زور لباس رو از تنش دربیاره...
لباس رو روی زمین انداخت و بی توجه به طبق های پر از میوه و روغن هایی که ندیمه ها برای ماساژ دادن استفاده میکردن و کنار حوضچه روی میز مرمرین قرار داشت، به سمت پله های کوچک حوض حرکت کرد.
خوشحال بود از اینکه دیگه نیاز نبود اون ندیمه های احمق رو تحمل کنه.
وارد آب شد و به دیواره حوضچه مرمری چسبید. دست هاش رو دو طرف بدنش و لبه حوض گذاشت و آه بلندی کشید.
صدای تک تک مقامات بخاطر مراسم طولانی چند دقیقه پیشش توی گوشش هنوز زنگ میزد. خوشحال بود که بالاخره اون جلسه احمقانه تموم شده.
چشم ها رو بست و تک تک جملات و اتفاقات رو به یاد آورد:
'لیام به طور عصبی تند با پاش روی زمین ضرب گرفته بود و دست مشت شدش روی رونش میلرزید. نگاهی به زین که کنار دستش نشسته بود و اون هم مثل خودش توجهی به مهمانی مقابلشون نداشت انداخت.
لیسارا که در طرف دیگه لیام نشسته بود اب دهنش رو قورت داد و به سمت پسرش خم شد. اروم در گوشش زمزمه کرد:
"مطمئنی میخوای این کار رو بکنی لیام؟ هیچ راه برگشتی در کار نیست!"
پسر مو قهوه ای خیره به جمعیت مقابلش پرنده خیالش رو به سمت چیزی که میخواست فرستاد و با اطمینان سرش رو تکون داد.
"این تنها چیزیه که من میخوام مادر." '
دست هاش رو توی آب تکون داد و به جریان آب گوش کرد. هنوز صدای مراسم چند ساعت پیش تاثیرات خودش رو روی بدنش داشت:
YOU ARE READING
• SARIEL • [Z.M]
Fanfiction~Completed~ Sariel: -Beloved of God... -Prince/princess of God... ◀هشدار: این داستان شامل توصیف صحنه های جنگ، مرگ و شکنجه هست.▶ ◁این داستان BDSM نیست! Cover by: @ziam_malec