سلام.
اول اینکه سرِ ابهت مالیک در کاور رو هم نمیتونید بخورید.♡
دوما ببینید بچه ها میخوام یه موضوع مهمی رو بهتون بگم.
نمیدونستم چجوری مطرحش کنم برای همین تا الان چیزی نگفتم و گفتم ولش کن.
اما الان شبا شدیدا ذهنمو به خودش مشغول کرده... لطفا جوابش رو بدید اگر میدونید.
واقعا چرا لک لک دوست نمیشه با اردک تا که نباشن اون دوتا تک تک؟
(کصخنده زنان میگریزد تا از گزند پرتاب دمپایی ریدرا بخاطر کصنمکی اش در امان بماند)
---------♡---------چشم های قهوه ای لیسارا ساعت ها بود که میلرزید و آوار دنیای خراب شده اش، از لابلای ذرات روحش بیرون میزد.
دست سرد و سست ادویل رو بین دست های گرم و ظریف خودش گرفت و طوری انگشت هاشون رو بهم پیوند زد که انگار اگر این کار رو نکنه قراره در آتش ابدی جهنم بسوزه و خاکستر شه.
سه جفت چشمی که با درد نگاهش میکردن، در نظرش ناپیدا کم اهمیت جلوه میکرد و تنها چیزی که رنگ حقیقت داشت، چهرهی سفید و بیهوش شوهرش بود.
اول از همه، قهوه ای های لیام که بخاطر برخورد مستقیم نور آفتاب صبحگاهی از بین دست های قوی پرده زرشکی رنگ، رگه های سبز داخلش رو نمایان میکرد.
در کنارش، دریای عسل مذاب چشم های زین که کشتیِ ناامیدی و رنج به ساحل اون دریای گرم به گِل نشسته بود و زیر نوازش های خورشید براق تر از قبل نمایش پیدا میکرد.
و در آخر الیا که احساس میکرد با چند ثانیه بیشتر خیره شدن به عموش که بخاطر دیوِ سیاه وجود خودش به این روز افتاده بود، از هوش میره و طوفان افسار گسیختهی اقیانوس بی کرانش، گریبان بقیه افراد اتاق رو هم میگیره و اونها رو هم داخل گرداب بدطینتی خودش میکشه.
سردرد زین به لطف چند ساعت خوابیدنش، هرچند با کابوس و پریدن از خواب، کمتر شده بود و این فقط بخاطر رختخوابی بود که ذره ذرهی عطر پر از آرامش لیام رو روی خودش حمل میکرد و هر نفس عمیقی که زین میکشید، مثل خوندن لالایی در گوشش بود.
تنش هنوز رنجور، دردناک و پر از کوفتگی و خستگی بود اما اهمیتی نمیداد.
لیام از صبح روز قبل که در سنتینل بیدار شده بود تا خود الان چشم روی هم نذاشته بود و حالا بیشتر از یک شبانه روز از بیداری بی وقفه اش میگذشت.
زین میتونست بفهمه که تک تک رگه های سرخ شدهی سفیدی چشم های پرستیدنیش، چه کوله باری از خستگی رو روی دوششون حمل میکنن.
YOU ARE READING
• SARIEL • [Z.M]
Fanfiction~Completed~ Sariel: -Beloved of God... -Prince/princess of God... ◀هشدار: این داستان شامل توصیف صحنه های جنگ، مرگ و شکنجه هست.▶ ◁این داستان BDSM نیست! Cover by: @ziam_malec