Chapter 12

4.7K 759 138
                                    

تهیونگ توی اتاقش مشغول انجام دادن تکالیفش بود اما افکار متفرق و ژولیده، ذهنش رو خسته کرده بودن و نمیتونست به درستی تمرکز کنه.

  اون احمق از چه بوسهای داشت حرف میزد؟

همونطور که با خودش فکر میکرد با پشت مداد به لبش ضربه میزد.

به اندازه کافی بخاطر سخنرانی پدر و مادرش در مورد دیشب خسته شده بود. مهم نبود تهیونگ چی میگه اون‌ها هیچوقت به حرف‌هاش اهمیت نمیدادن، تهیونگ هم سعی میکرد حرف‌هاشون رو به دل نگیره چون اینطوری فقط باعث ناراحتی خودش میشد.

اون نوشیدنی مزخرف مغزش رو از کار انداخته بود و یادش نمیومد دیشب دقیقا چه اتفاقی افتاده.

نفسش رو با کلافگی بیرون داد و سرش رو به چپ و راست تکون داد.

_″باید روی درسم تمرکز کنم، مطمئنم داشت دروغ میگفت.″

سعی داشت خودش رو متقاعد کنه که همچین اتفاقی نیفتاده اما کی رو داشت گول میزد؟ کدوم احمقی درباره همچین چیزی دروغ میگفت؟

——————————————

_پاشو بریم یه چیزی بخوریم عزیزم من گرسنه‌ام.

جاسمین دوست دختر جونگکوک غر زد و دستش رو دور بازوی جونگکوک حلقه کرد.

کل روز رو باهم وقت گذرونده بودن، جونگکوک خودش هم نمیدونست چطور تاب آورده و به عنوان دوست دخترش تحملش کرده. جاسمین خیلی سیریش بود. چیزی که جونگکوک ازش متنفر بود..!

چشم‌هاش رو بخاطر جیغ جیغای دختر توی حدقه چرخوند. مطمئن نبود اگه جیمین الان جای اون بود چه بلایی سر دختر بیچاره میومد. رفتار جاسمین به شدت آزاردهنده بود، ولی از نظر خودش اون داشت کیوت رفتار میکرد.

_حتما بیبی.

بعد از جواب پسر، هر دو سوار موتور جونگکوک شدن.

_من دوست دارم که باهم یه شام فانتزی و مجلل داشته باشیم عزیزم.

به رفتار پول پرستانه دختر عادت کرده بود اما جونگکوک برای جاسمین پولی نداشت که خرج کنه. وانمود کرد بخاطر سرعت موتور و کلاه کاسکتی که روی سرش گذاشته صداش رو نشنیده.
.
.
.
چهره شوکه شده دختر وقتی که جونگکوک رو به روی یه رستوران کناره جاده پارک کرد دیدنی بود!

جامسین با چندش صورتش رو جمع کرد و با حرص لب زد:

_اینجا دیگه کدوم گوریه؟ منو آوردی تو یه آشغالدونی؟

بار دیگه جونگکوک بخاطر رفتار مزخرف دختر چشم غره‌ای بهش رفت. با بیخیالی جواب داد:

_رستورانه دیگه.

_من گفتم یه رستوران فانتزی!

جونگکوک برخلاف دختر به نرمی جوابش رو داد:

𝐌𝐘 𝐒𝐈𝐒𝐓𝐄𝐑'𝐒 𝐂𝐑𝐔𝐒𝐇 |𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora