_من بهت افتخار میکنم.
مادر تهیونگ بعد از گفتن این حرف پیشونی پسرش رو بوسید، یکم زیادی احساساتی شده بود و از نظر تهیونگ لازم به این کارها نبود.
نامجون با دیدن اشکهای مادرش گفت:
_مامان، مراسم فارغ التحصیلی هنوز شروع هم نشده.
و رو به تهیونگ کرد و قبل از اینکه بغلش کنه گفت:
_اما منم بهت افتخار میکنم داداش کوچولو.
_"چتونه؟ یجوری دارید رفتار میکنید انگار دارم ازدواج میکنم و قراره ولتون کنم."
تهیونگ به قصد شوخی این حرف رو زد تا مادرش از گریه کردن دست برداره اما با دیدن اشکهای جدیدی که توی چشمهای زن حلقه زده بودن دهنش رو بست.
_پسر کوچولوی من میخواد ازدواج کنه؟
زن با گریه گفت و دوباره پسرش رو به آغوش کشید. اون تقصیری نداشت، تو این چند سال به قدری به تهیونگ وابسته شده بود که حتی فکر نبودش آزارش میداد به خصوص که حالا بعد طلاق از همسرش تنهاتر هم شده بود. تقریبا چهار ماه از زمانی که همه چیز رو به تهیونگ توضیح داده بود میگذشت و یه ماه بعد از اون روز از همسرش طلاق گرفت.
_"نه مامان...آخه این چه حرفیه؟ من کی همچین حرفی زدم؟"
حالا تهیونگ فقط با مادرش زندگی میکرد. یادشه وقتی دادخواست طلاق به دست پدرش رسیده بود دوباره سر و کلهاش پیدا شده بود و میخواست نظر مادرش رو برگردونه، اما زن توی تصمیمش برای ساختن یه زندگی آروم و شاد برای تهیونگ مصمم بود و میخواست که اشتباهات گذشتهاش رو جبران کنه.
مادرش بعد از اینکه کنار کشید کراوات تهیونگ رو مرتب کرد. از اینکه پسرش داشت فارغ التحصیل میشد بیش اندازه خوشحال بود و با تمام وجودش بهش افتخار میکرد. نامجون هم برای اینکه تو این روز خاص پیش تهیونگ باشه برای چند روزی از قید کالجش زده بود و برگشته بود. بعد از چند دقیقه بگو مگو کردن همگی سوار ماشین شدن و به طرف مدرسه تهیونگ رفتن.
__________________________
_بابا...بابا با توام! بیا پایین لطفا..وای خیلی خجالت آوره!
جونگکوک با حرص رو به پدرش که زیادی هیجان زده شده بود و دست از عکس گرفتن از آرورا و خودش بر نمیداشت، گفت.
_چرا؟ بچههام دارن فارغ التحصیل میشن باید یه عکس برای نشون دادن به نوههام داشته باشم یا نه؟
سوکهون بعد از حرفش یه عکس دیگه گرفت.
_ما توی حیاط مدرسهایم بقیه پدر مادرها دارن نگاه میکنن! اصلا چرا رفتی روی سکو؟! خواهش میکنم وای نه!
جونگکوک سعی کرد پدرش رو قانع کنه، اما ظاهرا غیر ممکن بود.
پدرش بدون توجه به قیافه درموندهاش گفت:
YOU ARE READING
𝐌𝐘 𝐒𝐈𝐒𝐓𝐄𝐑'𝐒 𝐂𝐑𝐔𝐒𝐇 |𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕|
Teen Fiction|تکمیل شده| سعی کن دوباره دستت رو بلند کنی تا دیگه انگشتت هم به اون دوست دختر کوچولوت نخوره... این یه تهدید توخالی نبود، کیم تهیونگ میتونست حرفهاش رو عملی کنه! جئون جونگکوک از اینکه شاهد تهدید شدن یکی از معشوقههای چاپلوسش توسط اون پسر تازه وارد بو...