Chapter 15

4.3K 694 150
                                    

جونگکوک تهیونگ رو بغل کرد تا تسکینش بده، و هر از گاهی انگشت‌هاش رو بین موهای ابریشمی پسر میکشید. دلیل گریه‌های تهیونگ رو نمیدونست اما هرچیزی که بود، مطمئنا اتفاقی که توی سالن غذاخوری افتاد بی تاثیر با این حالش نبود. حالا چیزی توی وجودش بیشتر از قبل به نابودی جاسمین دامن میزد.

وقتی تقلای پسر برای متوقف کردن اشک‌هاش رو دید به حرف اومد:

_گریه کردن کسی رو ضعیف نمیکنه تهیونگ. هرکسی که قویه به این معنی نیست که احساس نداره، هیچ جایی نوشته نشده بخاطر اینکه پسریم میتونیم بخندیم اما نمیتونیم گریه کنیم.

جونگکوک به آرومی زمزمه کرد. میخواست تهیونگ با گریه کردن خودش رو خالی کنه تا نسبت به قبل احساس بهتری داشته باشه.

تهیونگ فکر میکرد بخاطر اشک ریختنش سر چنین مسئله کوچیکی، جونگکوک به تمسخر میگیرتش و پیش خودش فکر میکنه چه آدم بی عرضه و ترسوییه. به همین خاطر که باعث کشمکش درونی احساساتش شده بود سعی داشت جلوی اشک‌هاش رو بگیره، اما مهم نبود چقدر تلاش میکنه مثل اینکه اشک‌هاش قصد تموم شدن و بند اومدن نداشتن.

_ولی از اونجایی که هنوز از نظرت آدم بدیم ممکنه شک داشته باشی. باورم کن نه حوصله دروغ گفتن دارم نه اونقدر پستم که بخوام تحقیرت کنم.

تهیونگ پشیمون بود بخاطر تفکراتی که درباره جونگکوک داشت. توی این مدرسه جدید و وضعیت جدیدی که داشت تجربه میکرد، جونگکوک تنها کسی بود که توی شکننده ترین حالتش سراغش اومده بود و تصمیم گرفته بود کمکش کنه، ولی بخاطر گذشته ناخوشایندی که داشت نمیتونست به راحتی به کسی اعتماد کنه و اکثر مواقع بدبین بود.

تهیونگ بالاخره آروم شد و تونست لرزش بدنش رو کنترل کنه. سرش رو از شونه جونگکوک بلند کرد و از بغلش بیرون اومد.

جونگکوک ناخوداگاه بدون اینکه ازش خواسته شده باشه انگشتش رو به طرف صورت تهیونگ برد و به نرمی اشک‌هاش رو پاک کرد.

با این کارش تهیونگ حس عجیبی توی شکمش پیدا کرد، اما خسته تر از اونی بود که بخواد واکنشی نشون بده. چشم‌های جونگکوک خالصانه احساساتش رو نشون میدادن و از این بابت خوشحال بود که پسر تظاهر به نگرانی نکرده و دلواپسی چند لحظه قبلش وقتی تو اون وضعیت پیداش کرده بود دروغین نبوده.

_الان بهتری؟

جونگکوک با لبخند پرسید، تهیونگ در جواب لبخند ریزی زد و سرش رو تکون داد.

_″متاسفم‍..″

_نباش! جدی میگم، من کسیم که باید عذرخواهی کنه...بخاطر جاسمین بود نه؟

با سوال جونگکوک، تهیونگ سرش رو تکون داد.

_″ولی بخاطر اون نگفتم.″

_پس چی؟

_″تو بخاطر من خیس شدی.″

چشم‌های جونگکوک بخاطر شوکی که بهش وارد شده بود گشاد شده بود.

𝐌𝐘 𝐒𝐈𝐒𝐓𝐄𝐑'𝐒 𝐂𝐑𝐔𝐒𝐇 |𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕|Where stories live. Discover now