نامجون بابت کلاسهای کالجش مجبور شده بود بره و تهیونگ از همین الانش هم احساس تنهایی میکرد.
با اینکه الان پدر و مادرش نسبت به قبل بهتر رفتار میکردن اما یه چیزی درمورد رفتار پدرش درست به نظر نمیرسید، جوری که انگار به اجبار داره باهاش خوب رفتار میکنه. سعی کرد زیاد ذهنش رو درگیر این موضوع نکنه، اون برنامههای دیگهای برای رسیدگی کردن بهشون داشت. تولدش نزدیک بود و به زودی قرار بود که فارغ التحصیل بشه. یه حساب بانکی برای تحصیلش داشت و فعلا این براش کفایت میکرد، میخواست وقتی که فارغ التحصیل شد رو پای خودش وایسه.با شنیدن صدای زنگ گوشیش از فکر بیرون اومد و با نگاه کردن به صفحه موبایل لبخند ریزی زد.
_"ساعت دوازدهه چرا الان زنگ زدی؟"
جونگکوک با شنیدن لحن شاکی پسر با غرولند گفت:
_اینجوری جواب دوست پسرت که از دوریت دق کرده رو میدی؟
تهیونگ با لحن مسخرهای جوابش رو داد:
_"عه نه بابا؟ اونوقت چطور باید جواب بدم میشه توضیح بدی؟"
جونگکوک از پشت گوشی صدای بوسه دراورد که نتیجهاش بلند شدن صدای خندهی تهیونگ بود.
_"اییی خیلی بد و حال بهم زنه!"
_بخاطر اینه که میخوام همون کار بد و انجام بدم.
_"دوباره شروع نکن امروز به اندازه کافی کشیدم، حوصله شنیدن افکار هورنیت رو ندارم پس تاتا."
_نه صبر کن! بهت زنگ زدم چون میخواستم یه چیز خیلی مهم و حیاتی بگم.
_"یواشتر خب کَر شدم!"
_عاشقتم بیبی، نمیتونم تا آخر هفته صبر کنم که دوباره ببینمت.
جونگکوک همیشه یه راهی برای ذوب کردن قلبش داشت!
_"منم عاشقتم."
بعد از مدتی حرف زدن که چیزی جز چرت و پرت و حرفهای بیهوده نبود تماس رو قطع کردن. به لطف جونگکوک حالا تهیونگ احساس بهتری داشت و نبود برادرش تا حدی قابل تحمل شده بود، از داشتن کسی مثل جونگکوک احساس خوشبختی میکرد.
_______________________
_تهیونگ پسرم دیرت شده بیدار شو!
با شنیدن صدای بلند مادرش از پشت در، لای یکی از پلکهاش رو باز کرد تا ساعت رو چک کنه. با دیدن ساعت که ۷:۵۰ دقیقه رو نشون میداد، زیر لب فحشی داد و با لگد پتوش رو کنار انداخت.
_"الان آماده میشم مامان."
بعد از اینکه جواب مادرش رو داد به طرف سرویس بهداشتی رفت. وقتی که از پلهها پایین رفت با مادرش که پشت میز صبحونه منتظرش بود مواجه شد، اما هیچ خبری از پدرش نبود بخاطر همین سوالش رو به زبون آورد.

YOU ARE READING
𝐌𝐘 𝐒𝐈𝐒𝐓𝐄𝐑'𝐒 𝐂𝐑𝐔𝐒𝐇 |𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕|
Teen Fiction|تکمیل شده| سعی کن دوباره دستت رو بلند کنی تا دیگه انگشتت هم به اون دوست دختر کوچولوت نخوره... این یه تهدید توخالی نبود، کیم تهیونگ میتونست حرفهاش رو عملی کنه! جئون جونگکوک از اینکه شاهد تهدید شدن یکی از معشوقههای چاپلوسش توسط اون پسر تازه وارد بو...