• part 21 •

557 145 49
                                    

سلاممم ^^
خب اول قبل خوندن پارت جدید بگم برای اونایی که کنجکاو بودن راجع به نقشه و نحوه ی قرارگیری دربار ها و خلاصه این داستانا...یه نقشه آماده کردم تا بهتر بتونید بتونید تصورش کنید دو تا دنیا رو ^^

•walls culomns: ستون های دیوار•wrs island : توی خود نقشه گفته شده مخفف چیه و در آینده می خونیم راجع بهشستون ها پنج تا هستن : کلوین ، آشیتا (دربار شب)توایلایت (دربار سپیده دم)آمور و تِیلوس (دربار روز)_________________________________

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

•walls culomns: ستون های دیوار
•wrs island : توی خود نقشه گفته شده مخفف چیه و در آینده می خونیم راجع بهش
ستون ها پنج تا هستن :
کلوین ، آشیتا (دربار شب)
توایلایت (دربار سپیده دم)
آمور و تِیلوس (دربار روز)
_________________________________

بخش بیست و یکم
" گذشتت گیرت میاره و به زیر میکشتت، حتی در آینده"

لباس هاش کاملا خیس بودن و کت مشکیش روی دوش هاش سنگینی می کرد.
موهای نیمه بلندش اطراف صورتش رو پوشونده بودن و خیلی خوب نمی تونست به دور و ورش نگاه بندازه . البته اونقدر حالش بد بود که به شروع رفت و آمد های خدمتکار ها یا پچ پچ هاشون توجهی نکنه .
" همشون برن به درک "
از گفتن همچین چیزی کمی عذاب وجدان می گرفت اما عصبانیتش از خودش و این دنیا اونقدری بود که می تونست داد بزنه و بخواد که تموم شه.
همه چیز نابود شه و بتونه مرگ رو تجربه کنه.
پرده ها کنار کشیده میشن و نور صبحگاهی به داخل میتابه.
+لرد ، به موقع رسیدین!!
مامور جوون و قد بلندش جلو اومد و به سر و وضع آشفته اش نگاهی انداخت .
+یهو لایت رو توی باغ مرکزی دیدم فهمیدم اومدین. به موقع بود واقعا !

حتی فکر اینکه اگه لرد بکهیون دو دقیقه دیرتر می رسید ممکن بود شیش ساعت طلوع خورشید دیرتر رخ بده نفسش رو بند می آورد .
لوکاس هنوز خیلی جوون بود و نیاز داشت بیشتر از اینا سرگرم کارای دربار بشه.
بی تجربگی بزرگترین ضربه رو به یه مامور ویژه می تونه وارد کنه و واسه همین بود که مدام این پسر رو با کارای مختلف مشغول می‌کرد.
_ تعادل بعدی چه روزیه ؟
هر دو دوباره توی راهرو قدم برمیدارن .
+میفته برای سی و یکم این ماه.
اولین ماه تابستون رو پشت سر گذاشته بودن ؟!
حالا که فکرش رو می کرد زمان داشت زودتر از اون چیزی میگذشت که میتونست تصور کنه.
_ حواست باشه یادآوری کنی. احتمالا برای یه مدتی نباشم.
مامور ویژه سرش رو کمی عقب برد و اخمی کرد. برخلاف این ظاهر آشفته و لباس های خیس ، چهره ی لردش محکم و بی حس بود .
حتی انگار کمتر پلک میزد و نفس هاش بلند تر شده بودن‌.
این چیز خوبی نبود !!!
مثل یه موج بعد رد کردن طوفان و رسیدنش به ساحل .
پدرش همیشه بهش می گفت که رسیدن به ساحل همیشه اون نتیجه ی مطلوب رو به همراه نداره .
" لوکاس،به خودت نگاه کن.همه ی ما یه موج پر خروشیم اما هدفی که داریم فرق داره. برای یکی رسیدن به ساحل مرگ و پایانه و برای اون یکی زندگی و شادی میاره . باید به خودت رجوع کنی تا بفهمی جز کدوم دسته ای"
و حالا ، لرد بکهیون جز اون دسته موج هایی بود که باید توی جوش و خروش وسط دریا می موند .
این نگاه ، براش ناراحت کننده بود .
کی تونسته بود به ساحل بکشونتش؟
_______________________________

Bloody CourtDonde viven las historias. Descúbrelo ahora