با تعجب به سمت هوسوکی که توی چهارچوب کلاس ایستاده بود نگاه کرد و بعد از عذرخواهی کوتاهی بلند شد تا پیشش بره غافل از اینکه یونگی هم دنبالش راه افتاد
"سلام جیمین-"قبل از اینکه بتونه جملهاش رو تموم کنه صدای سرد یونگی بینشون پخش شد و جیمین متعجب به یونگیای که تازه توجهاش شده بود خیره شد
"باز چی میخوای مزاحم؟"یونگی با اخم به هوسوک خیره شد و پرسید ولی در عوض پسر اینبار هیچ توجهای بهش نکرد و دوباره سمت پسر بلوند چرخید
"از طرف تهیونگ اومدم، باید بریم یه جایی!"
یونگی دست روی شونه جیمین انداخت و اون رو به خودش نزدیک کرد
"کجا و چرا؟""وقتی بیایی میفهمی و یادم نمیاد تهیونگ خواسته باشه یه مجسمه یخی رو هم دنبال خودم بکشونم!"
هوسوک گفت و پوزخندی به چهره عصبیش زد.جیمین سعی کرد یونگی رو آروم کنه و کمی بعد هر دو با راهنمایی هوسوک به جایی که نا آشنا بود رفتن
"اینجا کدوم گوریه؟"هوسوک به راهش ادامه و همونطور جواب سوال یونگی رو داد
"بخش قدیمی دبیرستان، چند سالی میشه کسی اجازه ورود به این قسمت رو نداره!"یونگی مچ جیمین رو توی دستش گرفت، باید احتیاط میکرد.
هیچ تضمینی نبود که کیم تهیونگ یه بلایی سرشون نیاره، البته جیمین برعکس هیونگش حتی به همچین چیزی فکر نکرده بود اون به تهیونگ اعتماد داشت!"پس دقیقا اینجا چه غلطی میکنیم؟ مگه ممنوع نیست؟"
هوسوک سری از کلافگی مقابل سوالهای تموم نشدی پسر تکون داد
"درسته، اما اون کیم تهیونگِ"بعد از اتمام جملهاش مقابل در سفیدی رنگی که با اسپری قرمزی روش رو خط هایی به شکل ضربدر گرفته بود، ایستاد و بعد از باز کردنش از جیمین و یونگی خواست تا زودتر داخل برن.
جیمین متعجب سری به اطراف اتاق انداخت و در آخر نگاه سوالیش روی تهیونگ نشست
"اوه جیمینِ عزیزم، بالاخره اومدی!"تهیونگ با لحن بشاشی گفت و لگدی توی صورت سوکیونگ که مقابل پاهاش و روی زانوهاش نشسته بود زد و با لبخند به سمت جیمین چرخید.
چوب بیسبالی رو که در دست داشت مقابل جیمین گرفت
"کاری باهاشون نکردم و منتظر شدم تا خودت
حسابشون رو برسی!"جیمین به اجبار چوب رو گرفت و نگاهش رو به چهار نفری که شب گذشته اتفاقات بدی رو براش رقم زده بودن داد.
سوکیونگ از لگدی که تهیونگ توی صورتش کوبیده بود در حالیکه روی زمین افتاده بود توی خودش جمع شد و ناله کرد.
کانگمین هم زخم کوچیکی روی صورتش داشت و دو نفری که همیشه پشتش میایستادن کاملا سالم بنظر میرسیدن.با اخم نگاهش رو از نامجون و جونگکوک که گوشه اتاق ایستاده بودن گرفت و با اخم به تهیونگ زل زد
"اینکارا بـ_برای چیه؟"
تهیونگ یکه خورد. منظور جیمین چی بود؟
BẠN ĐANG ĐỌC
MY HALF SUN | VMIN
Fanfictionدرد! لمس! باعث شد گذشتهٔ تلخش از جلوی چشمهاش بگذره و بفهمه هنوز هم همون بچه بی دفاع و پر از زخمه... روی زمین پرت شد و با برخورد صورتش به موزائیک های سفید تلخندی کرد و اشک از چشمهای بستهاش جاری شد. اون همین بود، جایگاهش همینجا و زیر لگد های بقی...