CHAPTER: 5

745 135 11
                                    

همون طور که لحظه شماری میکرد تا زودتر زنگ بخوره
از حرف های دبیر ادبیاتش که مرد بد اخلاقی بود نکته برداری میکرد.

با صدای زنگ نفس راحتی کشید و بعد از رفتن معلم مشغول جمع کردن وسایلش شد و این بین اصلا صدای هیونگش رو نشنید!

یونگی به زمزمه های ارومش خاتمه داد
و اینبار بلندتر صداش کرد.
بعد از اینکه زیپ کیفش رو بالا کشید به سمتش برگشت.

"ب_بله هیونگ؟"
"من امروز ماشین آوردم میگم اگه...اگه میخوای میتونم برسونمت "

پسر میدونست اگه با ماشین بره مطمعنن زودتر میرسه ذوق زده پرسید

"وا_واقعا میتونی هی_هیونگ؟!

کمی مکث کرد و با صورت در هم رفته به یونگی خیره شد! و ادامه داد

"ام_ما تو که ما_ماشین ن_نداشتی د_درضمن م_مگه گواهینامه داری؟!"

یونگی از لحن ذوق زده اول پسر و تغییرش به جیمین متعجب و اخمو خنده ای کرده و بعد از بهم ریختن موهاش جواب داد

"ماشین مامانه...
نزدیکتر رفت و کنار گوشش زمزمه کرد
"من راننده خوبیم مشکلی پیش نمیاد"

پسر بعد از بلند شدن کوله مشکی رنگش رو به دوش انداخت و منتظر به جیمین نگاه کرد .

با اینکه زیاد حس خوبی درباره رانندگی کردن یونگی اون هم زیر سن قانونی نداشت،لبخند مضطربی و همراهش مسیر بیرون رفتن رو در پیش گرفت.

تازه داخل ماشین جای گرفته بودن که یونگی بی مقدمه آدرس خوابگاه رو پرسید؛
مطمعنن اطلاع داشت جیمین در اونجا زندگی میکنه
اون سعی کرده بود همه چیز رو درباره خودش
به هیونگش بگه، شاید هم همه چیز نه...
"هیونگ ام_امروز با_باید برم س_سرکار"

یونگی کمی اخم کرد نمیدونست جیمین شاغله افکارش رو کنار گذاشت و آدرس رو از پسر پرسید و بعد از وارد کردنش درون GPS توجه ای به اینکه چقدر آشنا عه نکرد.
و بعد از گفتن
"جیمینی تو خیلی سخت کوشی هیونگ بهت افتخار می‌کنه" ماشین رو روشن کرد.

لبخندی روی صورت پسرک شکل گرفت و درون افکارش غرق شد؛

تا حالا تنها کسی که همچین حرفی بهش زده بود
مادرش بود!
شاید هم چون شخص دیگه ای رو نداشت تنها مادرش رو به یاد آورد...

از یاد آوری بی کسی خودش کمی دلگیر شد، اما این چیزی نبود که عذابش بده به هر حال اون مثل بقیه چیز ها با این هم کنار اومده بود و برای داشتن مادر و هیونگش شکر گزار بود.

پسر بزرگتر برای بار دوم پرسید
"واقعا اینجا کاری میکنی؟!"

سری به نشونه مثبت تکون داد
" چ_چرا میپرسی هی_یونگ ات_تفاقی افتاده؟!"

"اینجا زیادی برام آشناس جوریکه حس میکنم قبلا اومدم"

جیمین کنجکاو پرسید
"یعنی آقای می_مین رو میش_شناسی؟!"

MY HALF SUN | VMIN Where stories live. Discover now