"فاک زی! درست همونجا"هری سنگین نفس نفس زد و ناخنای کوتاهشو تو کمر سبزه ی شوهرش کرد
با این حال که کمرش به شدت بخاطر رو زمین سخت بودن روف تاپ درد میکنه اما این متوقش نمیکنه که اسم زینو هربار بلند تر بعد هرضربه داد بزنه
"دوس داری وقتی اینکارو باهات میکنم ها؟"زین بالاتر میگیرش وبه پروستاتش محکم تر ضربه میزنه که باعث میشه پسر کوچیکتر در جواب ناله کنه"دوس داری وقتی کاری میکنم که اینطوری جیغ بزنی؟یا نتونی چندروز بخاطر من راه نری؟"
نمیتونست حرف بزنه بجاش هری پشت سرهم سرشو تکون داد و زینو بخودش نزدیک تر کرد به کشیدن شونه هاش سمت خودش
پسر بزرگتر تر سرشو پایین اورد لبای شوهرشو پیدا کرد و گرفتشون و با ولع شروع به بوسیدنشون کردخیلی وقته که اینطوری همو حس نکردن
اینطوری عشق بازی نکردناینطوری که همو گرفتن و به چشمای هم نگاه میکنن درحال که دارن عشق بازی میکنن انگار حتی اگه چندثانیه همو ول کنن اون یکی ناپدید میشه
پس ول نمیکنن٫
همدیگرو ول نمیکنن و به عشق بازیشون ادامه میدن زیر اسمون شب و ماه و ستاره ها"زیی...من ...من نزدیکم"هری کنار سر زین لرزید وقتی حس کرد به ارگاسم نزدیکه
ناله کرد و موهای پشت سر زینوسفتتر گرفت وقتی زین شروع کرد به لاوبایت گذاشتنزین با نفسای سنگین از رو گردن هری بلند شد درحالیکه عرق از از صورتش میچکید درست مثل هری
"منم همینطور"وقتی حس کرد ارگاسم خودشم نزدیکه گفت"واس من بیا هز"هری سرشو تکون داد و سر زینو پایین گرفت تا ی بوسه نامنظم روش بذاره، بیشتر شبیه ناله کردن تو دهن هم بود تا بوسه
"فاک"هری با گریه گفت وقتی زین التشو لمس کرد درست جوری که میدونه میتونه چطوری به اوج برسونش
"فاک هز!"پسر بزرگتر صورتشو تو چاله ی گردن رنگ پریده ی هری فرو برد درحالیکه عمیقا توی هری اومد
"فاک!زی!"هری با گریه ناله کرد. کمرشو از لذت بالا کشید
وقتی زین مایع غلیظ و داغ رو دستش حس میکنه میفهمه که هردوشون اومدناز ارگاسم سنگینی که الان تجربه کردن زین حتی یکم انرژی تو بدنش نمونده
سریعا بیرون میکشه رو سینه ی شوهرش میفته و سرشو کنار پسر کوچیکتر میذاره و تکیه میده
هری هم سریع زینو تو بغلش میگیره روموهای خیسشو میبوسه"دوست دارم"زین خوابالود رو قفسه سینه ی هری زمزمه میکنه
"منم دوست دارم"هری گفت قبل ازاینکه موهای پرکلاغیشو ببوسه
"مم-هم"زین میچرخه تا تیشرتشو از کنارش برداره تا هردوشونو تمیز کنه
"بهت که گفتم ی روز زیر این ستاره ها سکس میکنی..خب بیشترمیشه گفت به فاک میری"زین خنده ریزی کرد که منجر به سیلی کوچیکی رو صورتش شد"خفه شو"هری رو سینه ی زین گفت"خوابم میاد" و واس اثباتش خمیازه کوچیکی کشید
"هوم میبینم"زین اروم گفت و رو موهای فرشو بوسید
"شب بخیر جاان"
هری سرشو تکون داد و نزدیک بود بخوابه تا صدای اروم پیانویی از کنارش شنید بنظر میرسه زنگ الارم گوشی زین باشه
احتمالا تو جیب جین زینه
هری با گیجی اخم میکنه و به زین که حالا لبخند زده نگاه میکنه"چرا باید این موقع شب الارم بذاری؟"با گیجی به پسر سبزه نگاه میکنه"چرا اینجوری لبخند میزنی؟"
"ولی.."زین اروم کفت قبل از اینکه پیشونیشو اروم ببوسه که هنوز بخاطر فعالیتای چنددقیقه پیششون خیسه
لبخند میزنه "سومین سالگرد ازدواجمونه"مثل اینکه ی چیزی تو سر هری جرقه زده باشه که باعث میشه لبخند بزرگی به زین بزنه
"اوه خدا-"ولی قبل از اینکه جملشو تموم کنه زین لبشو رو لباش گذاشته و با عشق میبوسش و هری میتونه توش توش ذوب شه
براشون مهم نیست اگه لخت روی هیچی بجز ی پتو رو زمین سخت دراز کشیدن یا اینکه هنوز نیمه کثیفن و دوش نگرفتن بعدا هم میتونن درستش کنن چیزی که الان مهمه اینه که الان اینجان کنارهم و باهم
زین بوسه ریز و ارومی رو پیشونیش میذاره عقب میکشه تا با عشق نگاش کنه میتونه سرخی کمرنگ رو گونشو ببینه که زیر نور مهتاب بیشتر از هرچیزی مثل فرشته ها کردتش
"سالگرد ازدواجمون مبارک جاان(عشقم)!"
________________________
ی پارت سیمپ دیگه بعد این همه چسناله های این دوتا لاو بردمون:))
YOU ARE READING
Infinity >>Zarry (Persian translation)
Fanfictionچيزي كه توي گذشتس , مقدمس. -شكسپير (تو ميتوني بدويي ميتوني قايم شي ولي نميتوني از گذشتت فرار كنى)