۷.اهمیت؟

498 87 26
                                    

"هری..هری بلندشو خواهش میکنم"زین با نگرانی هریو تکون میداد و سرشو رو پاش گذاشته بود

"داری میسوزی"با کف دستش به پیشونیش دس زد

"خدایا"دستشو با نگرانی تو موهاش برد

"باید ی کاری کنم"با خودش زمزمه کرد و سر هریو اروم رو زمین گذاشت

خم شد تا هریو بغل کنه و اخم کرد وقتی دید هری چقد سبکه

ب کنارش و تخت بچه نگاه کرد و خیالش راحت شد وقتی دید بچه باارامش خوابیده

حداقل این دفه بیدارش نکرد

بدون هیچ حرف دیگه ای هریو از اتاق بچه بیرون برد به کنارش نگاه کرد و ی اتاق تاریک دیگه پیدا کرد ‌ خداروشکر کرد ک در اتاق بازه

اروم هریو توی اتاق برد وسمت چپ تخت کویین سایز گذاشت و پتو رو روش کشید

خودشم کنارش نشست و آه کشید
اول اون همه اشکار سازی (بسی ادبی)و حالا هری مریض شده
امروز میتونه بدتر از اینم بشه؟

دوباره ب پیشونه هری دس زد تا دمای بدنشو ببینه و گاد هنوز داره میسوزه،زین میدونه ک باید ی کاری بکنه وگرنه تبش بدتر ازاین میشه

پس همون چیزی ک اول تو ذهنش اومدو انجام داد

به اشپزخونه رفت و دنبال کاسه گشت و وقتی پیداش کرد ی دیقه هم وقتو تلف نکرد و اب و باز کرد توی کاسه ریخت
بعد دنبال ی حوله کوچیک گشت و بلخره توی کابینت پیداش کرد
توی کاسه گذاشتش و به اتاق هری برگشت

قلبش درد گرفت وقتی بغل دست هری نشستو متوجه شد ک چقد هری ضعیف به نظر میرسه کاسرو روی میز گذاشت و فر موهای هریو از پیشونیش کنار زد

"با خودت چیکار کردی هز"
زین با نگرانی زمزمه کرد و حوله خیسو رو پیشونیش گذاشت

"گاد توگذشته چ اتفاقی افتاده!"
مردچشم عسلی با خودش حرف میزدو حولرو داعما عوض میکرد

بعد ۲۰دیقه تبش رفته بود و بلخره خیالش راحت شد

بعد فک کرد ک برای هری سوپ درست کنه
اون خیلی ضعیف بنظر میرسه و شاید ی کاسه سوپ حالشو بهتر کنه

آه کشیدو برای بار اخر ب هری نگاه کرد

یکم خم شدو پیشونی خنک هریو نرم بوسید

"روز خوبی داشته باشی هز"اروم زمزمه کرد و از اتاق ب اشپزخونه رفت

وارد اشپزخونه شد و دنبال مواد سوپ میگشت

"گاد چیز دیگعیم ب غیر از غذای بچه اینجا هس؟چرا نمیتونی از خودت مراقبت کنی هز؟"زین از روی پوچی اه کشید و هیچی ب غیر از هویج و پیاز و مرغ تو کل اشپزخونه پیدا نکرد
کل اشپزخونه با غذای بچه پرشده بود

خب اره زین احساس پوچی میکرد یکم

"بنظر میرسه فردا باید برم یکم خرید،پس الان با سوپ شرو میکنیم"
*****
"و تموم"پسر بردفوردی آه کشید وقتی سوپ و برای هری تو کاسه میریخت
بوش کرد و لبخند زد  بوی خوبی میده
امیداره ک هری خوشش بیاد با این ک همیشه تشویقش میکنه

همین ک سوپو برای هری میبرد از تو اتاق دیگه صدای گریه بچرو شنید

"شت"فش داد و اشپزخونرو ترک کرد

سوپ فراموش شده بود 

جلوی در اتاق وایساد و قلبش درد گرفت وقتی دید الیزا  داره اینجوری توی تختش گریه میکنه
نمیدونست باید بلندش کنه یا نه
قلبش میخواست ولی مغزش بهش یاداوری میکرد هری زودتر چجوری عقب میرفت
زین حالا توی افکارش اشغال شده 
وقتی صدای گریه بلند شد زین تصمیم گرفت به حرف قلبش گوش کنه

سمت تخت رفت ‌و به الیزا نگاه کرد
لبخند زد وقتی دید چقد توی ست ابی اسمونیش کیوته

توی دستاش نگهش داشت ‌و عاو گفت

"هی عزیزم"اروم زمزمه کرد و توی دستاش تکونش میداد

بچه بلخره گریش متوقف شد و با چشمای خیس به زین نگاه میکرد

نفس زین برید وقتی توچشمای بچه نگاه کرد

چشماش عسلیه با یکم سبزیه توش
داره صورتش و میخونه

الیزا ی ترکیب عالی از اون و هریه

با موهای فر خرماییش و مژهای بلندش
با لبای فرم لب هری درحالیکه بینیش شبیه زینه
اون خیلی خوشگله

زین انقد محو صورتش شده ک متوجه حضور یکی دیگه تو اتاق نشد

"اون..اون دیگه گریه نمیکنه"زین برگشت وقتی شنید هری پشت سرش داره زمزمه میکنه
زین برگشت و لبخند نرمی بهش زد و دوباره ب الیزا نگاه کرد

"اره نکرد،کرد؟"زین پیشونیشو بوسید و باعث شد الیزا اروم بخنده
زین لبخندش گشادتر شد چون لبخندش کاملا شبیه زینه

"حتا..حتا داره لبخند میزنه.اولین باره بعد این همه مدت داره لبخند میزنه انگار میشناست"
هری زمزمه کرد و به جفتشون نگاه کرد
زین نگاش کرد و اخم کرد

چرا هری داره گریه میکنه؟چرا انقد احساسی میشه؟ و منظورش از اینکه 'انگار میشناستت'چیه؟ البته ک‌ میشناسه بلخره زین باباشه

"اوم اره؟چرا انقد برات عجیبه وسوپرایز کنندس ؟بلخره منم باباشم"زین چشماشو میچرخونه قبل اینکه به دخترش لبخند بزنه
انگشتشو ب نوک بینیش زد و دوباره لبخندش گشاد شد وقتی دخترش خندید

"اره هستی"هری با سفتی زمزمه کرد و زین برگشت وسوالی نگاش کرد .چرا ی جوری بنظر میرسه ک انگار میخواد گریه کنه؟

"هری چر.."زین همین ک اومد شرو کنه هری حرفشو قطع کرد

هری حالا بغض کرده ک زینو بیشتر گیج میکنه

"اخه اولین باره ک بغلش میکنی،زین"
~~~~~~~~~
د هلل ایز هپنینگ؟:'))
صاری دیر شدد
نظرتون؟

Infinity >>Zarry (Persian translation)Where stories live. Discover now