۳۸.تابستون؟

262 42 13
                                    

گذشته:
"قشنگ نیس؟"زین ۱۹ساله از دوست ۱۸سالش پرسید
هری به کنارش نگاه کرد تا فقط زین و که به اسمون و ستاره ها خیره شده پیدا کنه

"اره"هری سرشو تکون دادو نگاهش به زین بود"قشنگه"

میخواستن تایمشونو باهم بگذرونن مثل قدیما
وقتی که هیچ فشاری روشون نبود مثل الان دوران دانشگاه
دورانی که فشار امتحان و دانشگاه روشون نبود و ذهنشون ازاد بود و میتونستن احمق باشن و بیشتر باهم وقت بگذرونن

حالا که امتحان پایان ترمو تموم کردن تصمیم گرفتن دوباره دور هم جمع شن فقط خودشون دوتا
پس اینجوری خودشونو  بین چمنزار بعد از ی روز سرگردونی تو شهر رو کاپوت ماشین زین و خیره به اسمون پیداکردن
خب راستش این زینه که به اسمون خیره شده و هری مشغول دید زدنه زینه

"جایی قشنگتر از اینجا میشناسی؟"زین پرسید و هری سریعا به اسمون نگاه میکنه که زین مچشو درحال دید زدنه خودش نگیره

"اره"هری سرشو تکون داد
"تابستون قبلی و یادته؟وقتی سال اولت بود؟و تو هنوز دبیرستانی بودی؟و نتونستی بیای چون امتحانات نزدیک بود؟"

از گوشه چشماش سرتکون دادن زین و دید و ادامه داد

"خب من‌رفتم چشایر خونه قبلیمون"هری برگشت و زینی که داشت نگاش میکرد و دید

"هنوز اون خونتون قدیمیتونو یادته؟منظورم اینه مگه ۴سالت نبود که از اونجا اسباب کشی کردین؟"زین سوپرایزشده پرسید؛هری ریز خندید

"احمق معلومه که یا‌م نیس٫حوصلم سررفته بود‌و‌ بدون تو دیوونه شدم بودم پس از مامانم پرسیدم اگه بشه تنهایی برم اونجا٫فقط میخواستم یمدت کمی از خونه بیرون بمونم"

زین سرشو تکون داد قبل از اینکه به اسمون نگاه کنه

"چرا بهم نگفتی؟"زین پرسید و صداش یکم شکسته بنظر میرسید"ما همیشه همه چیو بهم میگفتیم"

"متاسفم زی"پسر چشم عسلی نگاشو به بهترین دوستش میده و لبخند کوچیکی رو لباش میاد فورا
هری هم لبخند میزنه قبل از اینکه محکم‌و تنگ بغلش کنه

"اکیه"زین لب زد و فرای هری و بوسید
قلب هری تند تند تو سینش کوبیده میشه هرموقع زین اینجوری میبوسش

"خب خوش گذشت اونجا؟"چشمای هری برق زد

"اوه خدا اره چشایر خیلی قشنگه زی و خونه..من چیزی زیاد از اونجا به یاد ندارم ولی پر از ارامشه"بعدش هری گیر داد که ویزیت کنه اونجارو با خودش
واینکه جاهای جدید مثل مزرعه ،پارک،رستوران و نونوایی زمین موز که واسش میمیره کشف کرده

زین فقط ساکت بهش گوش داد و لبخند رو لباش اومد با لحنی و حرکت دستای هری که واسش توضیح میداد
اونجوری که هری توضیح میداد هری عاشق اونجا بود

Infinity >>Zarry (Persian translation)Onde histórias criam vida. Descubra agora