۲۰.بوسه ها؟

525 72 32
                                    

"امکان نداره..من...من اینجوری بهت اسیب نمیزنم هز،لطفا بهم بگو که این ی جوکه"

زین با التماس و احساسات به چشمای هری نگاه کردو حتما باید ی جوک باشه!ولی اینجوری که دستای هری میلرزه زین میدونه ک داره حقیقتو میگه

"این..‌این اوکیه زین"ی طرف صورت زینو با دستش قاب گرفت و لبخند غمناکی زد"من خوب بودم واقن"

"ولی هر-"

" نه که مثلا منو تاحالا دوس داشتی!"قلب زین مچاله شد ،بنظر میرسید توی چشمای سبز هری دریای اشک جاریه

"هز من متا-"هری با گذاشتن انگشت رو‌لب زین زمزشو قطع کرد

"نه زین نباش"هری هم سعی کرد کلمات رو محکم زمزمه کنه

"واس چیزی که روش هیچ کنترلی نداری معذرت خواهی نکن زی،تو ازادی هرکسیو که دوس داشته باشی.ازدواجمون،من میدونم راجبش خوشحال نبودی
میدونستم که نمیخوای باهام ازدواج کنی،همیشه اون دختررو دوس داشتی و من به چشم بهترین دوستت میدیدی و این اوکیه"

هری اروم انگشتشو با لبخند غمناکی از رو‌لب زین برداشت

زین نمیدونه چرا حس میکنه دیوارو دارن بهش نزدیک تر میشنو بهش فشار میارن،حس میکنه نمیتونه نفس بکشه

به هری نیاز داره

نیاز داره بغلش کنه

نیاز داره بهش بفهمونه که همیشه کنارشه
زین باهاشه

پس بهش نزدیک شد و‌محکم بغلش کرد و بعد بوش کرد
زین اروم اروم ،بدنشو ریلکس کرد و اروم شد وقتی حالا هری هم اونو محکم بغل کرده بود

"من دوست دارم هز،بیشتر از ی دوست ،دوست دارم
تو زندگیمو خیلی قشنگ کردی،ما...ماباهم ی دختر داریم که هردومون خیلی خیلی دوسش داریم،فک نمیکنم تو کل زندگیم انقد خوشحال بودم"

وحالا دارن رو شونه همدیگه گریه میکنن و هیچکسم خودشو اذیت نمیکنه اشکاشو پاک کنه چون میدونن که نیاز دارن و باید سینهاشونو خالی کنن.

"و برام مهم نیس اگه هیچ وقت خاطراتم برنگردن
فاک من نمیخوام برگردن اگه این به این معناس که من ی زندگی جدیدو باشماها شروع میکنم"

"ولی چی میشه اگه...اگه ی روز برگردن و تو..تو دوباره از منو الیزا بدت بیاد زی؟"هری مابین هق هقش پرسید و زین و محکم تر چسبید

"هیچ وقت اتفاق نمیفته هز"

هری عقب کشید و مستقیم و عمیقا تو چشمای زین نگاه کرد

"راجع به هیچ چیز مطمئن نباش ،زین"زمزمه کرد

"تنها چیزی که میدونم اینه که هیچ وقت ولت نمیکنم"وبا این زین هری رو عاشقانه بوسید

و اره زین فک میکنه این ی شروع جدیده
.
.

و اره زین فک میکنه این ی شروع جدیده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Infinity >>Zarry (Persian translation)Where stories live. Discover now