زین با شستن صورتش با بوسه بیدارشد
باچشمای هنوز بسته مرد پوست برنز٫ لبخند زد٫دقیقا میدونه که این فرد کیمی تونه باشه"زی!"هری خندید وقتی ناگهانی زین هری و سمت خودش هل داد
وقتی چک اروم روسینشو حس کرد چشماشو بلخره باخنده بازکرد"صبح بخیر"زین با بوس روی پیشونیش احوال پرسی کرد و لبخند کیوتی از هری گرفت
"صبح بخیر"هری هم سلام کرد ولی با بوسیدن دوتا گونهاش
"سالگرد ازدواجمون نزدیکه"زین اطلاع داد و فراشو پوشت گوشش گذاشت"توی ماه بعد اگه بخوام دقیق باشم"
"تو..تو یادته؟"سرخی رو گونهای بیرنگش معلوم شد درحالیکه داشت میپرسید
"البته این سومین سالگردمونه هز"زین به شوهرش لبخند زد و صورتشو قاب گرفت
" واولین سالگردیه که درواقع ازدواج کردنمونو جشن میگیرم"هری به مرد چشم عسلی لبخند زد و مردهم سرشو تکون داد
"این ..این بهترین سال عمرم بود زی تو زیباش کردی"زین نرم لبخند زد و گونهاشو نوازش کرد
"نمیدونم نمیدونم اگه این ی خوابه یانه،نمیدونم تو اینده چی در پیشه ماعه ولی خاطراتی که بهم دادی برای کل عمرم بسه،ازت خیلی ممنونم زی"
زین هیچی نگفتو پیشونیش و بوسید و اجازه داد لباش مدت زمان بیشتری اونجا بمونه
"وخاطرات بیشتر و قشنگتری هم میسازیم لاو٫مطمئنم که میسازیم"زین نرم گفت و هری میخواست اعتراض کنه و بگه راجب اینده ای که نمیدونه حرف نزنه ولی جدیت تو صدای زین این اجازرو بهش نداد حرفی بزنه جز اینکه سرشو تکون بده
زین از روی علاقه بهش لبخند زدقبل اینکه لباشونو بهم بچسبونن و شیرین همو ببوسن وبعد چنددیقه بکشن عقب
"الان چراانقد زود منو بیدار کردی؟"با ابروهای بالا انداخته پرسید درحالیکه با انگشتش به ساعت دیواری اشاره میکرد که ساعت ۴صبحو نشون میداد
"عام هیچی الیزا نزدیک ساعت ۳بیدار شد،من پوشکشو عوض کردم و خوابوندمش٫نتونستم بخوابم و-"پسر چشم سبز نگاشو به سینه زین داد
زین واقعا نمیدونه هری چجوری انقد کیوته
"و؟"زین نیشخند زد وقتی گونه صورتی هریو دید
"-و تو کیوت بودی ،من..من نمیخواستم بیدارت کنم"هری باصورت سرخ حرفشو تموم کرد
"هی"زین زمزمه کرد تا هری بهش نگاه کنه"میتونی هروقت بخوای منو ببوسی"و چون که بتونه حرفشو ثابت کنه صورتشو گرفت و پایین کشیدش و نرم بوسیدش
اروم جاهاشونو عوض کرد حالا بالای پسربلندتره و کمرشو به تاج تخت چسبوند درحالیکه باعشق و شهوت میبوسیدش و هری کمرشو از لذت تاب داد
زین هم تودهنش ناله کرد وقتی انگشتای بلند زین موهاشوکشید.زین ی دستشو پایین کمر هری سر داد و بالا کشیدش حالا قفسه سینهاشون بهم برخورد میکنه
YOU ARE READING
Infinity >>Zarry (Persian translation)
Fanfictionچيزي كه توي گذشتس , مقدمس. -شكسپير (تو ميتوني بدويي ميتوني قايم شي ولي نميتوني از گذشتت فرار كنى)