روز بعد زین وقتی زین بیدار شد ،پاهای خودشو قفل شده تو پاهای هری دید درحالیکه هری مستقیم تو چشمای زین خیره شده
"صب بخیر"زین خوابالو لبخند زد و ی دستشو دور کمر هری انداخت و به خودش نزدیک ترش کرد
"صب بخیر زی"هری هم لبخند زد و با انگشتش پوست برنز گونه زینو نوازش کرد،زین چشماش و بست وقتی ی جفت لب نرم پیشونیشو بوسید
"مرسی"هری گفت و یکم عقب رفت و به شوهرش لبخند زد
"برای چی؟"
"که به اون بحثمون ادامه ندادی و گیر ندادی و دیگه ازم سوالی نپرسیدی"هری به بحث دیشبشون اشاره کرد.
هری خوشحال بود ازینکه زین دیگه چیزی نپرسیدبعد اینکه به زین گفت چجوری بعد اولین سکسشون ترکش کرده،زین بعد اون حرف فقط بغلش کرد و هزاران هزار"متاسفم"و لب زد و حتی بعد شکایت هریم که گفت بس کنه بازم زین بغلش کرد تا وقتی ک دوتا پسر از خستگی تو بغل هم غش کردن
"فک کنم خودمم اماده نبودم چیز دیگه بشنوم"زین زمزمه کرد و دستشو تو فرای هری برد"باورم نمیشه اونجوری بهت اسیب زدم هز ،واقعامتاسفم"
"نباش زین،چیزی که گذشتش تو گذشتش،بیا راجبش حرف نزنیم باشه؟"
زین سرشو تکون داد
"اگه دوباره الینارو ببینم چی؟"به خودش فش داد بعد اینکه این سوالو پرسید چون هری سفت شد
واقعا زین؟داری باهام شوخی میکنی؟این وقت صب داری راجب اون ازش میپرسی؟خب وات د فاک؟ی چیزایی هیچ وقت تغییر نمیکنن مثل خریت تو
خفه شو ذهنم!
خودت میدونی ک درست میگم
میکشمت!
اوه لاو من قسمتی از توام نمیتونی ده
تو-
"خب میخوای باهاش حرف بزنی؟"رشته افکار زین پاره شد وقتی صدای هری و شنید و به پایین نگاه کرد و سرشو به معنی نه تکون داد
البته که نه!چرا باید بخواد با اکسش دراتباط باشه؟
هری لبخند زدو بوسه کوتاه رو لب زین سوپرایزش کرد که باعث شد نفس پسر بزرگتر ببره
"خیلی خنده دار شدی"هری خندید و اوکی دیگه وقتشه زین تحقیق کنه ی انسان چجوری ممکنه انقد بامزه باشه
"ولی جدا زین،باید ال و از خونه مامانم برداریم بیاریم،دلم واسش تنگ شده"هری باناراحتی گفت
دیشب وقتی زین به هری زنگ زد که به این اپارتمان بیاد به مامان هری هم زنگ زد تا از الیزا اون شب و نگهداری کنه که انه هم قبول کرد،ولی ی روز کاملو باهم گذروندن و حالا دلشون واس دختر کوچولوشون تنگ شده
"منم دلم واسش تنگ شده"زینم با ناراحتی سرشو تکون داد
"بیا اول اماده شیم بعد ببریمش پارک باشه؟""عالیه"زین عاشق اینکه چشمای هری اینجوری برق میزنه و بهش لبخند گشادی میزنه
"بهترین راهی که میشه شنبه رو شروع کرد نه؟"زین اروم خندید و هری یکم خودشو کشید،از تخت بلند شد و سمت حموم رفت
"مطمئنا هست ولی هی هز؟"
"هوم؟"هری چرخید و ابروهاشو بالا داد
"چجوری اینجا انقد تمیزه؟یعنی اینکه من چندوقته اینجا زندگی نمیکنم؟۵ماه؟پس چجوری همه چی انقد تمیز و داره برق میزنه؟"زین با ایمو اشاره حرف زد
و هری هم چشماشو چرخوند"خب من هر چندوقت ی بار بعد سرکارم میام اینجا تا تمیز کنم،این خونه خیلی واس تو با ارزشه نیمتونستم بزارم از خاک و گردو غبار بپوسه،میتونستم؟"
چرا قلبت انقد تند میزنه زین؟
نمی..نمیدونم.
قبول کن داری عاشقش میشی
نه نمیکنم.
قبول نکردن اولین مرحله عاشق شدنه
خفه شو!
"اوکی گوش کن اقای مالیک من میرم دوش بگیرم و وقتی برگشتم باید برای من ی صبحونه مفصل تدارک ببینی و بعدشم میرم الیزارو میاریم،باشه؟"
زین به هری نگاه کرد ی دستش به پایین کمرش نزدیک به باسنش بود و با لبخند مسخره ای نگاش میکرد،انگار که زین بچشه و بنظر زین اینکارش کیوته
"باشه اقای استایلز"زین اروم خندید،اینا اسمایی هستن که زین و هری دوران دبیرستان همو صدا میکردن
"واس تو استایلز-مالیکه،پسر"هری موهاشو بی ادبانه کنار زد و بعدش خندید
و زین از روی علاقه بهش لبخند زد و بعد سرشو تکون داد
"اره هری استایلز-مالیک"
"خیله خب من میرم دوش بگیرم نمیتونم صبکنم تا الیزارو بغل کنم"هری بلند گفت همونطور ک به سمت حموم میرفت و درو اروم پشت سرش بست
"منم میتونم بیام؟"زینم از رو تخت داد زد با اینکه جواب هریو میدونست
"البته که نه"
~~~~~~~~~~~~
سلاممم چطورین
پارت کیوتی بود این دفه
ایا راضی بودین؟
ایا فنفیک جدیدو دیدین؟
ایا دوس دارین بزنین تو صورت الینا؟
ایا هری کیوت تر از الیزاس؟
ایا این اولین پارتیه ک زین رو مخ نیس؟
ESTÁS LEYENDO
Infinity >>Zarry (Persian translation)
Fanficچيزي كه توي گذشتس , مقدمس. -شكسپير (تو ميتوني بدويي ميتوني قايم شي ولي نميتوني از گذشتت فرار كنى)