"میتونم..میتونم ببینمش؟"هری بازمزمه از دکتر پرسید.نفس عمیقی کشید وقتی دست کوچیکی از پشت رو شونش گذاشته شد
"ریلکس هری،دستات دارن میلرزن"لویی اروم گفت و اون موقع بود که هری فهمید واقن داره میلرزه
عرق سردی که پشت گردنش میومد و حس کرد ،داره به بدترین چیز فکر میکنه اگه اتفاق بیفته"فک میکنم الان نبینیش بهتره"الکس باناراحتی نگاش کرد
"منظورت چیه؟اون شوهرمه"
"هری اون چند دیقه پیش بیدار شد وقتی اینجا نبودی و داشت اسم الینا رو داد میزد"دکتر اطلاع داد
هری حس میکنه دیگه نمیتونه اینجا وایسه،انگار که پاهاش از ژله ساخته شدن،دوباره داره اتفاق میفته،زین دوباره میره باالینا،دیگه نمیخوادش،دوباره ازش متنفر میشه
"من..من باید ببینمش،باید باهاش حرف بزنم"با صدای عاجز زمزمه کرد ،درخواست کرد و تمام چشمای متاسفی که الان داشتن بهش نگاه میکردن و نادیده گرفت
باید با زین حرف بزنه
باید بدونه چرا انقد ازش متنفره
باید بهش بگه که عاشقشه
"متاسفم هری من نمیتونم"با ناراحتی گفت"گفت میخواد اول از همه الینا روببینه قبل از هرکس دیگه ایو"
دکتر به شونهاش نگاه کرد جایی که پرستار صداش کرد و معذرت خواهی کرد تا مرخص شه از جمعشون و قبل رفتنش"مواظب خودت باش،هری"و لب زد
نمیتونه جلو خودشو بگیره پس اشکایی که چشماش وپرکرده بودنو ازاد کرد و گذاشته بریزه
درهمون حین چهارتا دست محکم بغلش کردن و نگهش داشتن"هیشش هری همه چیز درست میشه"لیام با صدای اروم کنندش گفت
"نمیخواد منو ببینه،ازمن متنفره ،نه؟"زد زیر گریه و با احساسات گفت
"نمیدونم لاو،واقعا نمیدونم"
******
"اون کجاست؟"صدای جیغ گوش خراشی تو راهروی ساکت پیچیده شد که باعث اونو پسرا ی جوری بشندرحال حاضر نشستن و منتظر الینا هستن تا بیاد و زین ببینش پس بعدش هری میتونه ببینش،الیزارو هم مامان زین تریشا واس ی شب برد تا تواین محیط غمناک و افسرده نباشه،انه مامان هریم میخواست بمونه که هری اصرار کرد بره و استراحت کنه و به دوستاشم گفت که برن و به کاراشون برسن ولی اونا گفتن"کار میتونه صبرکنه هز"
اون واقعا متشکره از اینکه ی همچین خانواده و دوستایی داره
"الینا میشه لطفا صداتو بیاری پایین؟اینجا بیمارستانه"هری باخستگی گفت
"من نیاز ندارم یاد بگیرم حرفامو چطوری بزنم هرزه"دختری که دامن پوشیده بود گفت و به هری زل
زد
YOU ARE READING
Infinity >>Zarry (Persian translation)
Fanfictionچيزي كه توي گذشتس , مقدمس. -شكسپير (تو ميتوني بدويي ميتوني قايم شي ولي نميتوني از گذشتت فرار كنى)