19.اپارتمان؟

530 75 41
                                    

تاريك

بهترين كلمه ايِ كه ميتونه باهاش اين اپارتمانو توصيف كنه ،به محض اينكه واردميشه

ميتونست فرق بين اپارتمان خودشو با هري به خوبي متوجه شه

اپارتماني ك ادرسشو از الينا گرفته بود
و الينا ميگفت زياد باهم ميپريدن

اين اپارتمان زين هيچ وقت فك نميكرد كه اصن وجود داشته باشه كه بعدا فهميد واس خود خودشه

دور خونه چرخيد به همه چيز نگاه كرد
هيچيش شبيه خونه هري نبود
خونه هري همه جاش خوشحالي و ارامش داد ميزد
اما اينجا ناراحتيو افسردگيو داد ميزنه

ديوار مشكي و نقاشي روش..خيلي دپرس كنندس و خدايا زين اصلا خوشش نيومد

داشت وارد اتاق خواب ميشد كه يكي زنگ درو زد

آه كشيد ،دقيقا ميدونست كيه

برگشت و به راهروي اصلي رفت و تا درو باز كنه تا پسرمو فرفري كه منتظرش بود و ببينه

"هي"هري با استرس لبخند زد

زين سرشو تكون داد و اشاره كرد كه بياد تو

هري اروم وارد شد و روي مبل سياه نشست

زين نميدونه چرا انگشتش ميلرزيد وقتي ميخواست درو ببنده

"زي-"

"تو راجب اينجا چيزي ميدونستي؟"زین پرسید وحرفشو قطع کرد.با اینکه جواب و میدونست ولی میخواست از دهن هری بشنوش

پسرموفرفری فقط سرشو تکون داد

"چرا بهم نگفتی؟"زین پرسید که حالا جلو هری وایساده بود

"من..من..نمیدونم"هری زمزمه کرد

"واقن فک میکنی من قرار اینو باور کنم؟"هری سرشو تکون داد و زین باید بخودش یاداوری کنه الان وقت این نیست ک خودشو به کیوت بودن هری ببازه

"من میخوام همه چیو بدونم هری"جدی نگاش کرد"ی اطلاعاتم جا نمونه"
"من همه چیو بهت میگم"هری اروم گفت
"ولی اول چجوری ازینجا خبردار شدی؟"

آه کشید و کنار هری نشست،نمیدونه هری قرار چه عکس العملی نشون بده وقتی راجب الینا بدونه،هیچ شوهری دلش نمیخواد بفهمه شوهرش با اکسش هنوز درارتباطه

"من..من الینا رودیدم"زین بلخره گفت‌ ‌و به زمین مخطط نگاه کرد تا تو چشمای سبز پسر نگاه نکنه

"اوه"هری با ناراحتی که تو صداش موج میزد گفت

"اره"زین سرشو تکون داد

سکوت توی خونه اذیت کننده بود و زین واقعا فک‌ میکنه باید بحثو ول کن و بیخیال شه ازونجایی ک حس میکنه هری اینجا و الان داره راجب بحث اذیت میشه

"زین"به هری نگاه کرد که دستای بزرگشو رو گونهاش گذاشته بود

"من..من بهت همه چیو میگم ولی.."یکم مکث‌کرد و زین نخودی خندید چون  این عادت همیشگی هریه،بجاش زین دستشو رو رونای پوشیده هری گذاشت تا ارومش کنه

Infinity >>Zarry (Persian translation)Where stories live. Discover now