لعنتی منظورت از 'منطقه ستاره ها' چیه هز؟
زین از سراعصبانیت ناله کرد به برگه نگاه کرد
دوساعته که توی اتاقش نشسته و داره جزئیاتو تجزیه تحلیل میکنه و مینویسهسرنخایی که هری بهش داده بود و سمت چپ ،جاهایی ک ممکنه مدنظرش باشه
جاهایی مثل سقف ،زمین بازی،تپه جاهایی که ستاره ها دیده میشن حتی جاهای وسیع و بزرگرفت و حتا اسم ناسام نوشته ولی همش باید اینجور جاهارو از لیستش خط بزنه چون میدونه هری با الیزا اینجور جاها نمیره،تا اونجایی کمیدونه هری پسر کوچیکتر جاهایی میره که مناسب الیزا باشه
"کجایی هز؟"زین غر زد و ازجاش بلند شد وسمت اشپزخونه رفت
واقعا به ی فنجون چایی نیاز داره
داشت از اتاق پذیرایی رد میشد که چشمش به عکس خانوادگی که به دیوار پذیرایی زده بودن افتاد
زین وسط کارش متوقف شدو نگاه کرد
خودش ،هری و الیزا.قلبش درد گرفت وقتی متوجه قیافهای شادشون تو عکس شد"دلم واستون تنگ شده بچها"زمزمه کرد قبل ازاینکه چشمش به ی عکس دیگهبیفته
عکس خودشو الیزا
این عکس بعد ی ساله شدن الیزا گرفته شد
وقتی هری وزین بردنش بازار،حتا متوجهم نشد ازش عکس گرفته تا اینکه پسر چشم سبزشبش عکس ونشونش دادبعد چشمش به عکسی افتاد که شب تولد الیزا مامانش ازشون گرفت
از درون کز کرد وقتی قیافه غیر قابل توصیف بی احساس خودشو نگاه کرد که کنار هری بچه تازه متولد شدرو بغل کردهحسگه بودن میکنه
حس میکنه نمیتونه نفس بکشه
با ناله کردن سمت اشپز خونه حرکت کرد و همونطور که خاطرات تو ذهنش پخش میشدن
————————————
"چی میخوای؟"زین از اون ور خط جواب داد درحالی که چشمای خوابالودشو با خمیازه میمالید
به بغل دستش نگاه کرد تا الینا دوس دختر سابقش و دوست الانش که با ارامش خوابیدرو ببینه(بیناموس)"عامم اومدم خونت ولی انگار مشغول بودی"هری باصدای اروم و ناراحت گفت
"منظورت از مشغول چیه هری ؟من خواب بودم"رو تخت نشست وبی علاقه پرسید
YOU ARE READING
Infinity >>Zarry (Persian translation)
Fanfictionچيزي كه توي گذشتس , مقدمس. -شكسپير (تو ميتوني بدويي ميتوني قايم شي ولي نميتوني از گذشتت فرار كنى)