۲۲.عشق؟

523 76 25
                                    

"بلند شو لاو"زین تو خواب لبخند زد وقتی هری تو گوشش نرم زمزمه کرد،فرهاش صورت زینو قلقلک میدادن

"بلند شو زی باید واس تولد ال بریم خرید کنیم یادته؟"با این حرف چشمای زین سریع بازشد و لبخند ملیحی زدو پسرم لبخندشو پس داد

"اره خداي من اره فردا تولد دختر كوچولومونه"

باورش نميشه كه دخترش فردا ي سالش ميشه انگار همين ديروز بود دختر چارماهشو ديد

زمان خيلي زود ميگذره

"اره ميدونم درسته"هري لبخند غمناكي زد

"هز چيشد؟"زين با دستاش صورتشو قاب گرفت
هري سرشو تكون داد قبل اينكه سرشو رو سينه برنز مرد بزاره
زین کمرشو برای اروم کردنش مالید وقتی تیشرتش خیس شد

"خیلی سریع داره بزرگ میشه،حس میکنم دیروز بود که داشتم واس اولین بار بغلش میکردم وحالا-"

زین سرشو تکون داد و به مالیدن کمر پسرم کوچیکتر ادامه داد

"میدونم هز،منم همین حسو دارم ولی فک کنم این زندگیه ما هممون باید ی روز بزرگ شیم"

هری سرشو تکون داد و باعث شد فراش چونه زینو قلقلک بده

"ولی مهم نیس چقد بزرگ شه ما همیشه دوسش داریم"زین حرفشو با ی بوسه رو فرای هری تموم کرد
و پسر کوچیکتر فقط سرشو تکون داد

"حالا-"زین صورت هریو از رو سینش بالا اورد و اشکاشو با شستش پاک کرد"ما لبخند میزنیمو و واس تولد دختر کوچولومون اماده میشیم"

این دفعه هری سرشو با لبخند تکون داد و باعث شد زینم بخنده

هری میخواست بلند شه که زین دوباره سمت سینه خودش هلش داد ،هری ی ابروشو بالا داد و با بازیگوشی نگاش کرد

"و کجا میری بدون اینکه به من بوس صبحم و بدی اقا؟"زین صدای هیولا دراورد و گفت .هری خندید و بااینحال بوسش کرد

"توخیلی احمقی زی"
"فقط واس تو"

****
"توبروتو تا من ماشینو پارک میکنم باشه؟"

"باشه ولی زیاد طولش نده"زین لبخند زد ‌و از ماشین پیاده شد و هری چشماش و چرخوند و لبخند زد و زین اروم به حرکاتش خندید قبل از اینکه بره

نزدیک بود وارد پاساژ بشه که یادش اومد گوشیشو تو ماشین جا گذاشته.چرخید وبه پارکینگ برگشت .اخم کرد وقتی بنظر میرسید هری با ی خانوم از دور داره بحث میکنه،نزدیک تر رفت و اخمش عمیقتر شد وقتی دید اون زن الیناس!پشت نزدیک ترین ستون قایم شد و یواشکی سعی کرد حرفاشونو بشنوه که انگار داشت داغ میشد(بحث)

"گوش کن توعه گه،نمیدونم با زینم چیکار کردی که حتا سمت منم نگا نمیکنه ولی ازش دور بمون باشه؟"صدای گوش خراش الینارو شنید که باعث میشه دماغش بشکنه

Infinity >>Zarry (Persian translation)Where stories live. Discover now