06

1.4K 652 763
                                    

06

-تکرار کن.

چانیول نفس عمیقی کشید و همبرگر دستش رو توی بشقاب سفید زیر دستش برگردوند: من برمی‌گردم میلان. باهات نمیام.

این‌طوری نبود که اصلا حق انتخابی داشته باشه. کسی که کنترل این ماجرا دستش بود، انتخابش رو کرده بود؛ بااین‌وجود، بکهیون خیلی معمولی چنگالش رو توی سیب‌زمینی زیر دستش فرو کرد و زمزمه‌وار گفت: خیلی خب.

ابروهای جورجیو بالا پرید و چشم‌های یول که انتظار این عکس‌العمل رو نداشت کمی گرد شد. بکهیون گاز کوچیکی به همبرگر دستش زد و همون‌طور که برگر رو بین انگشت شست و اشاره‌ی دستی که روی میز تکیه زده بود نگه داشته بود از پسر کوچک‌تر پرسید: پول برای خرید بلیط داری؟

هرچند منتظر جواب چانیول نموند و به‌سمت جورجیو چرخید: یه تاکسی براش بگیر، قبل از تاریکی برسه راه‌آهن.

چانیول در سکوت و بدون هیچ عکس‌العملی به چهره‌ی بهت‌زده‌ی جورجیو و خونسرد بکهیون خیره بود. اعماق افکارش کمی ناامنی وجود داشت و به روی خودش نمی‌آورد ولی یکی از دلایل تردیدش برای به‌زبون‌آوردن این تصمیم ترسش بود. احتمالا قبل از اینکه به میلان برسه یه بلیط برای اینچان رزرو می‌کرد و مستقیم می‌رفت فرودگاه.

-فعلا نهارت رو بخور.

بکهیون با تشخیص بی‌حرکت‌موندن چانیول گفت و خودش مشغول شد. چانیول انتظار همچین برخوردی رو نداشت. خب این نشون می‌داد که بکهیون راست می‌گفت وقتی حرف از بی‌دلیل‌بودن رفتارهاش می‌زد. تمام تئوری‌های ارزشمندبودن از ذهنش پاک شد و دوباره همبرگرش رو برداشت تا نهارش رو بخوره. اگر کم‌تر شکمو بود شاید می‌تونست از سر میز بلند شه.

برخلاف انتظارش بکهیون تغییر خاصی توی رفتارش ایجاد نکرد. اصلا به نظر نمی‌رسید بردن چانیول دغدغه‌ش باشه که الان بخواد اصلا اهمیتی به نرفتنش بده. نهار توی صحبت‌های معمولی دو مرد بزرگ‌تر تموم شد و حتی به نظر می‌رسید بکهیون برای راهی‌کردنش زیادی هم عجله داشت چون می‌خواست مطمئن شه قبل از تاریکی هوا به راه‌آهن می‌رسه.

وسایلش رو کنار پاش به دسته‌ی مبل تکیه داده بود و بی‌توجه به دو مرد که توی تراس سیگار می‌کشیدن و صحبت می‌کردن توی اینترنت دنبال بلیط به کره می‌گشت. از شانس خوبش یه دونه ساعت سه صبح بود که یعنی اگر تا دوازده شب هم به میلان می‌رسید می‌تونست مستقیم به فرودگاه بره.

-آماده‌ای؟

جورجیو وارد سالن خونه شد و پرسید. چانیول سرش رو مضطرب تکون داد و سناتور مونتی بی‌توجه به مکالمه‌ای که چند دقیقه پیش با آماتولوکا داشت با لبخند گفت: الان تاکسی میاد. می‌تونی خودت تنها بری درسته؟

Drown 🎻 [Chanbaek]Where stories live. Discover now