28
زمزمهی آروم آماتو سکوت رو شکست و بعد خشخش بیصدای پتوهایی که به هم و به تن مرد بزرگتر کشیده میشدن. «فکر کرده دست خودشه!» چانیول این جمله رو چند بار برای خودش مرور کرد و با احساس بغض ناخوشایندی که توی گلوش ایجاد شد نفسش رو پرصدا بیرون داد و روش رو برگردوند. این همون تصمیمی بود که گرفته بود. یه اشارهی کوچیک، یه جملهی ساده! هرچیزی. به هرچیزی که بکهیون جلوش میذاشت چنگ میزد و این مسیر رو میرفت. آروم پتویی که زیر دستش بود رو چنگ زد و یه نفس عمیق کشید.
دونهدونه دکمههای لباسهای بیرونش رو باز کرد و چند لحظه بعد حرصی از سرش بیرون کشید. خودش رو جلو هل داد و پشت به بکهیون روی تخت دراز کشید. چشمهاش رو عصبی بست و موهاش رو چنگ زد.
- خب داری میگی... دست من نیست...
آروم گفت، چرخید و از پشت شونهش به بدن نیمهبرهنهی آماتو نگاه کرد و مصممتر ادامه داد: پس بقیهش هرچی شد پای تو!
آماتو که خواب کامل از سرش پریده بود و پشت به چانیول، با چشمهای باز و ناراضی به روبروش خیره بود و به حرکات چانیول گوش میداد، با شنیدن این جمله اول آروم و بعد سریع برگشت. توی جاش نشست و پرسید: داری... وایسا!
پتو رو کامل از روی پاش کنار زد و چهارزانو و صاف پشت چانیول نشست و دستش رو روی کمرش گذاشت تا توجهش رو کامل به خودش جلب کنه: داری میگی تصمیمی که گرفتی... این نبود که برگردی؟
چانیول آروم سرش رو تکون داد و سرشونهی گشاد لباسش رو که بهخاطر چنگ بکهیون روی کمرش، جمع شده بود بالا کشید: فکر میکنم همین الان هم منظورم رو متوجه شده باشی.
آماتو سرش رو چند بار به نشونهی فهمیدن بالاوپایین کرد و به متکاهای پشتش تکیه داد. چانیول بهش گفته بود از اینجا به بعد هرچیزی که شد باید پای اون باشه. اینطوری نبود که به این وضعیت عادت نداشته باشه. نمیدونست چرا تمام وجودش میخواست چانیول رو نگه داره و ازطرفی قفسهی سینهش از موندن چانیول توی این زندگی درد میگرفت. برخلاف انتظار چانیول که هنوز پشتش به مرد بزرگتر بود، آماتو با لحن نهچندان خوشحالی زمزمه کرد: عالیه! فکر نمیکنم توی زندگیت تصمیمی به این اشتباهی گرفته باشی.
کمر ویولنیست جوان خیلی نامحسوس و کمرنگ لرزید. مطمئن بود بکهیون بهش خیرهست. آروم چرخید و خیره به نگاهی که حدسش رو زده بود گفت: مشکل اینجاست که تو باعث میشی ازش احساس رضایت داشته باشم.
بکهیون گردنش رو کج کرد و به موهای طلایی پسر قدبلند که مثل هلالهای درشتی روی پیشونیش ریخته بود فکر کرد. خوشحال بود از این تصمیم و نمیتونست این رو انکار کنه و بخشی از کلافگیش هم همین بود. قصد تلخبودن نداشت اما صادقانه پرسید: این تصمیم رو داری درحالی میگیری که انتظار داری احساست رو بپذیرم؟
YOU ARE READING
Drown 🎻 [Chanbaek]
Fanfictionکتاب سوم از ششگانهی 'بکهیون' جلد اول از کتاب سوم: نیویورک FICTION : Drown - مغروق COUPLE : چانیول و بکهیون 🎻 GENRE : رمنس، روزمره، اکشن، اسمات SUBGENRE : مافیایی AUTHOR : #صفید EDITOR : ترنم Nc-20 READ ON : چه...