16

1.4K 597 947
                                    

16

- جولین جولین جوووولین، جوووولین.

چانیول به بکهیون که روی صندلی جلو، کنار راننده نشسته بود و با آهنگ دالی پارتن همخوانی می‌کرد نگاه دیگه‌ای انداخت و کوله‌ش رو که پایین پاش بود چنگ زد تا گوشیش رو بیرون بکشه و با هدفون عزیزش آهنگ موردعلاقه‌ی خودش رو گوش بده که یادش اومد گوشیش مصادره شده.

حرصی و ناراضی کیفش رو دوباره پایین پرت کرد و با اخم‌های اغراق‌شده‌ای دستش رو از بین دو صندلی رد کرد و به شونه‌ی بکهیون زد و با لحنی که اکراه به‌وضوح ازش شنیده می‌شد گفت: کمش می‌کنی؟

بکهیون همون‌طور که گردنش رو خیلی نامحسوس جلووعقب می‌کرد به‌سمتش چرخید: چی؟

چانیول با اشاره‌ی چشم و گردن به ضبط اشاره کرد: کمش کن.

مرد بزرگ‌تر با فهمیدن اینکه چانیول بالاخره چیزی ازش خواسته جلو اومد و چونه‌ش رو به دست خودش که روی صندلی ماشین گذاشته بود تکیه داد: البته که می‌کنم.

چانیول گوشه‌ی لبش رو بالا داد و نگاهش رو کفری و بی‌حوصله از قیافه‌ی سرگرم‌شده‌ی بکهیون گرفت. هرطور فکر می‌کرد نمی‌تونست باهاش کنار بیاد و البته که راه دیگه‌ای پیش روش نبود. پس از لحظه‌ای که به‌اجبار ادامه‌ی این هم‌سفربودن رو پذیرفته بود، هرچیزی کفرش رو درمی‌آورد.

بکهیون لبخند نامحسوس و بی‌دلیلی زد و بعد از بالاانداختن ابروش بی‌توجه به اینکه چانیول نگاهش نمی‌کنه، برگشت و صدای ضبط رو کم کرد. دو ساعتی می‌شد که بدون اینکه مکالمه‌ی خاصی با چانیول داشته باشه توی ماشین و مسیر بودن. احساس خستگی می‌کرد و فکرکردن به جمله‌های پشت نگاه چانیول هم عصبیش می‌کرد پس فعلا نمی‌خواست بهش اهمیت بده. می‌خواست دقیقا جوری که انگار هیچ‌کدوم از این رفتارها رو نمی‌بینه عمل کنه. یه فیلتر روی لوس‌بازی‌ها و توقیافه‌بودن‌های چانیول می‌ذاشت و دیگه همه چیز راجع بهش زیادی پسندیدنی بود. هم‌سفرِ جذاب و کوچولوش.

دقیقا نیم ساعت بود که این صفت رو بهش چسبونده بود و مشکلی هم با قبول اینکه بهش جذب شده نداشت. اتفاقا الان که فکر می‌کرد چرا از اول با خودش برای قبول این احساس توی تعارف بود؟ این‌طوری نبود که تا این سن لذت‌های زندگی رو برای خودش محدود کرده باشه و الان یکی خوشگلش جلوش بود. توی فاکد‌آپ‌ترین شرایط زندگیش، یه پسر منزویِ نابالغ با دورترین ویژگی‌ها به سلیقه‌ش، آواره و یه‌چیزی حدود چند ده‌هزار کیلومتر اون‌طرف‌تر از خونه‌ش. بهترین بود اصلا. چرا زودتر به فکر خودش نرسیده بود که باهاش بخوابه و تنش‌های جنسیش رو حداقل تخلیه بکنه!؟ یعنی خب می‌دونست که گرسنه‌ست و گرسنگی با غذا برطرف می‌شه، ولی کسی جلوش رو نگرفته این وسط آب هم نخوره. واسه‌ی همین می‌دونست باید خودش رو در سریع‌ترین حالت ممکن به نیویورک برسونه ولی مشکل یه‌خرده شیطنت با چانیول توی مسیر چی بود؟ یا می‌دونست هرچه زودتر باهاش بخوابه همه چیز دلچسب‌تره ولی خب مشکلش چی بود که فقط ببوستش یا باهاش لاس بزنه؟

Drown 🎻 [Chanbaek]Where stories live. Discover now