12
- خب دیگه نیشت رو ببند. دسرت هم که خوردی. باید بخوابیم.
بکهیون خیلی ناگهانی لبخند پررنگش رو از صورتش پاک کرد و با لحنی که این حس رو به چانیول منتقل میکرد که حتی خندههاش تا الان برای تمسخرش بوده بهش ساعت خواب رو یادآوری کرد.
چانیول خواست بپرسه نمیشه یهکم دیگه بمونه و شراب بنوشه؟ که بکهیون دستش رو زیر بازوش گرفت و بیتوجه به اینکه دستمال ابریشمی خودش از دست چانیول رها شد و به زمین افتاد، پسر کوچکتر رو از روی صندلیش بلند کرد و دنبال خودش کشوند.
خیلیوقت بود که بهخاطر حضورش هشتاد درصد ظرفیت رستوران رو رزرو کرده بودن و دوربینهای امنیتی مسیرشون رو از کار انداخته بودن. نمیخواست ریسک اتفاقهای امنیتی رو توی هتل بالا ببره پس باید سریعتر به اتاقشون برمیگشتن. جایی که تمام طبقه زیرِنظر بود.
توی آسانسور چانیول دوباره گوشیش رو دستش گرفته بود و جواب کامنتهاش رو میداد. یهطورایی یاد گرفته بود دربرابر مسائل مرتبط با بکهیون دکمهش روی هیچچیزی گیر نکنه و همیشه معمولی رفتار کنه وگرنه گیج میشد.
بکهیون هم به آیینهی پشت سرش تکیه داده بود و با دستهایی که توی هم گرهشون زده بود، به پسر جوانتر نگاه میکرد و به اینکه چطوری از شرش خلاص شه فکر میکرد. میتونست همین امشب توی خواب کارش رو تموم کنه، قبل از اینکه بیشتر بهش مسموم بشه.
چانیول واقعا مثل یه سم عمل میکرد و بکهیون رو مسموم و مجبور به انجام کارهایی میکرد که هیچوقت بیدلیل توی زندگیش انجام نداده بود.
با توقف آسانسور بیتوجه به چانیول از اتاقک بیرون اومد و بهسمت اتاقشون رفت، هرچند لحظهی آخر متوجه شد بخشی از حواسش رو به شنیدن صدای قدمهای پسر کوچکتر داده.
بلافاصله اخمهاش رو توی هم برد و وارد اتاق شد و در رو قبل از اینکه چانیول حتی به اتاق نزدیک بشه، به هم کوبید که باعث شد پسر جوان که عقبتر دنبالش میومد با شنیدن صدای در توی جاش بپره و نگاهش رو از گوشیش بگیره و توی راهروی خالی بچرخونه.
هرچند، بکهیون حتی سه قدم هم از در دور نشده بود که بهخاطر احمقانهبودن رفتارش برگشت و در رو کامل باز کرد و همونطور که هنوز دستش به دستگیره بود منتظر ورود چانیول موند.
- بدو دیگه.
چانیول چند متر باقیمونده رو قدم تند کرد و از برابر مردی که انگار خیلی روی مود نبود رد شد و وارد سالن سویتشون شد.
بکهیون بدون هیچ حرف دیگهای بهسمت اتاق اصلی سویت که بعدازظهر توش خوابیده بود رفت و چانیول خودش رو روی کاناپه پرت کرد. مرد بزرگتر بعد از عوضکردن لباسهاش با یکی از لباس خوابهای ابریشمیای که از قبل توی اتاق قرار گرفته بود، وارد دستشویی شد و همونطور که بستهی مسواک رو باز میکرد بلند گفت: زود بخواب، صبح زود باید بلند شیم.
YOU ARE READING
Drown 🎻 [Chanbaek]
Fanfictionکتاب سوم از ششگانهی 'بکهیون' جلد اول از کتاب سوم: نیویورک FICTION : Drown - مغروق COUPLE : چانیول و بکهیون 🎻 GENRE : رمنس، روزمره، اکشن، اسمات SUBGENRE : مافیایی AUTHOR : #صفید EDITOR : ترنم Nc-20 READ ON : چه...