30

1.6K 478 651
                                    

30

- یادته آخرین باری رو که با این جت سفر رفته بودیم؟

آماتو همون‌طور که مشغول بستن کمربندش و جابه‌جا کردن کوسن کوچک و آبی‌آسمانی صندلیش بود از ییشینگ پرسید و چانیول که با دقت به همه‌چیز نگاه می‌کرد توجهش جلب شد. این‌طوری نبود که ندونه دوست داره که راجع‌به گذشته‌ی بکهیون بدونه، ولی خیلی یهویی بابت حجم کنجکاوی‌ای که بهش تزریق شد، شوکه و از خودش یه‌جورایی ناامید شد. برای چند دقیقه به این نتیجه می‌رسید که قراره تا آخر عمر توی زندگی بکهیون باشه و بمونه، چند دقیقه‌ی بعد بلافاصله با یادآوری بعضی از بخش‌های صحبت‌هاشون این مسئله رو نشدنی می‌دونست. آماتولوکا بهش وعده‌ی اینکه تا آخرین روز زندگیش باشه رو داده بود، ولی این، معنی اینکه قراره عمر طولانی‌ای داشته باشه رو نمی‌داد. هیچ‌چیزی رو برای تضمین اینکه قراره در کنار اون مرد پیر بشه، پیدا نمی‌کرد. آماتو از پارتنرهای مرد قبلیش حرف زده بود. یه‌جورایی می‌تونست این رو از فرهنگش هم حدس بزنه. چه چیزی قرار بود چانیول رو که هنوز ده روز نمی‌شد وارد زندگی آماتولوکا شده بود، برای همیشه موندگار کنه؟

- آره. کریستال هم بود.

ییشینگ خیلی معمولی جواب داد و البته هیچ جزئیات بیشتری رو برای چانیول رو نکرد؛ ولی چانیول ناخودآگاه درگیر این سوال شد که «کریستال کیه؟». امیدوار بود مادر دخترهای آماتو نباشه. چشم‌هاش رو عصبی بست. باید این فکر رو کنار می‌زد. نمی‌تونست باور کنه داره مثل یه آدم بی‌وجدان به اینکه کاش مادر بچه‌های آماتو مرده باشه فکر می‌کنه. حتی چیزی هم ته دلش وجود داشت که باعث می‌شد نخواد این رو از آماتو بپرسه.

- واقعا سفر عجیبی بود. امیدوار بودم دیگه سوار این قراضه نشم.

آماتو با صدای آروم‌تری گفت و چانیول بیشتر به فکر فرو رفت. نه چون آماتو به همچین جت گرون‌قیمتی گفته بود قراضه، بیشتر چون نمی‌تونست حدس بزنه که چه چیزی باعث می‌شد یه سفر تبدیل به یه سفر عجیب بشه؟ خصوصا برای آدمی مثل آماتولوکا. چه چیزی توی زندگی یه مافیا معنی عجیب می‌داد؟

ییشینگ به خاطره‌ای که آماتو براش یادآوری کرده بود نیشخند زد و بلافاصله از گوشه‌ی چشم متوجه چهره‌ی متفکر چانیول شد. علتش رو نمی‌دونست ولی ناخودآگاه بحث رو باز کرد: اتفاقا کریستال هی می‌گه باید باهات یه سفر دیگه بریم. نمی‌دونه که واسه اینکه مجبورت کنیم تا توی جت ماسک جیغ بپوشی چقدر بهت باج دادم...

آروم گفت و به‌سمت چانیول برگشت و توضیح داد: کریستال خواهرمه. هم‌سن آماتوئه. معلم سرخونه‌شون یکی بوده واسه همین خودشون رو هم‌مدرسه‌ای و هم‌کلاس هم می‌دونن.

آماتو از گوشه‌ی چشم به چانیول نگاه کرد و لبخند زد: زندگی توی خونواده‌های خاص باعث می‌شد مفاهیم برامون تغییر کنه.

Drown 🎻 [Chanbaek]Where stories live. Discover now