14
دو ساعت باقیمونده تا رسیدن به بندر که راننده ازش حرف میزد، برای چانیول بیشتر از چهل ساعت طول کشید. انگار تازه از خواب بیدار شده بود و با دیدن علائم خطری که مثل قوزبالاقوز به وضعیت گیجکنندهش اضافه شده بود بینهایت از وضعیتی که توش گیر کرده بود میترسید.
بکهیون هم کمکی به وضعیت نمیکرد و حتی ترسناکتر از قبل رفتار میکرد. بعد از بحث عجیبی که پشت ماشین سر یه مسئلهی ساده مثل دستانداختنش با یه شوخی احمقانه راجع به هویت چانیول داشتن و مرد بزرگتر اون رفتار رو کرده بود و بعد مکالمهی عجیبوغریبی که توی ماشین راه انداخته بود، چانیول دیگه جرئت نمیکرد به شناختنش فکر کنه. چه برسه به احساساتی که تشویقش میکردن تا با اون مرد یهسری چیزها رو تجربه کنه. مثل دوباره بوسیدنش.
برای بار هزارم به خودش فحش داد و به بکهیون... به آماتولوکا که بیرون از ماشین با چند مرد ایتالیایی حرف میزد نگاه کرد. هوا نزدیک به تاریکی کامل بود و آب بیکرانی که روبروشون بود به یه دریای آتش شبیه بود.
زمان کندتر از چیزی که چانیول بتونه تحملش کنه میگذشت. برای پیادهشدن از ماشین بیشازحد فکر و خودخوری کرده بود. درنهایت بیتوجه به سوالی که سرش رو پر کرده بود کیس ویولن رو چنگ زد و از ماشین بیرون رفت. همهجا خلوت بود. چانیول نمیتونست بیشتر از این تمایلش رو برای دورشدن از این مرد از خودش قایم کنه. با قدمهای بلندی طول بندر قدیمی رو خلاف جهت ماشین طی کرد. دیگه حتی اهمیتی نمیداد که برای بکهیون این رفتارش چه معنیای ممکنه داشته باشه. که آیا امنه که این قدمها رو برداره یا باید قبلش چیزی رو با کسی، خصوصا بکهیون درمیون میذاشت؟
از مسیر سیمانی بندر که خارج شد، با لغزش چند سنگ زیر پاش، حرکت شوکهای به خودش داد و برای حفظ تعادل و محافظت از سازش درصورت زمینخوردن هر دو دستش رو بالا گرفت. دوباره صاف ایستاد، نفس عمیقی کشید و به مسیرش ادامه داد. به پرتگاه سنگیای که از وقتی به بندر رسیده بودن نگاهش رو جلب خودش کرده بود رسید. روی سنگ بزرگ نشست و سازش رو کنار پاش روی زمین گذاشت.
پاهاش رو جمع کرد و بین بازوهاش به آغوش کشید و شقیقهش رو روی زانوهاش گذاشت. به صدای آب گوش داد و روی نوای زندهای از یه موسیقی آرامشبخش که توی سرش نواخته میشد، تمرکز کرد. کمتر از ده دقیقه بعد سرش رو از روی پاش برداشت و زیپ کیس رو باز کرد. سازش رو بیرون کشید. نفس عمیقی کشید که متوجه گرفتگی بینیش شد. باید از داغشدن چشمهاش و پلکهایی که لجبازانه پشتسرِهم به هم میکوبید میفهمید که هوس گریه کرده. باید این تصمیم رو زودتر میگرفت. حتی زودتر از آشناشدن با بکهیون... مارانزانو. آماتولوکا بیون. آماتولوکا مارانزانو. نباید اجازه میداد همهچیز تا اینجا کش بیاد.
YOU ARE READING
Drown 🎻 [Chanbaek]
Fanfictionکتاب سوم از ششگانهی 'بکهیون' جلد اول از کتاب سوم: نیویورک FICTION : Drown - مغروق COUPLE : چانیول و بکهیون 🎻 GENRE : رمنس، روزمره، اکشن، اسمات SUBGENRE : مافیایی AUTHOR : #صفید EDITOR : ترنم Nc-20 READ ON : چه...