10
- مامانمه!!
چانیول با چشمهای شوکه به ویبرهی گوشیش خیره بود و ابروهای بکهیون هم بالا پرید. بعد از اینکه با دستمال ابریشمیش لبش رو تمیز کرد زمزمه کرد: صحبت از شیطان شد.
ابروهای چانیول به هم نزدیک شد: یعنی چی؟
بکهیون نگاه خنثیای به پسر روبروش انداخت و گفت: یعنی چه حلالزادهست... همین الان راجع بهش حرف زدیم... چطوری با این زبونت سه سال اینجا دووم آوردی؟
چانیول با فهمیدن اشتباهی که کرده بود دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه که بکهیون دستش رو برای ساکتکردنش بالا آورد: اول جواب بده. چیزی راجع به اینکه کجایی نگو.
چانیول با یادآوری اینکه مادرش هنوز پشت خطه سرش رو به نشونهی فهمیدن تکون داد، نفس عمیقی کشید و تماس رو وصل کرد. سعی کرد مشتاق به نظر برسه.
مکالمهی خیلی خاصی با مادرش نداشت. مثل همیشه. چطوری؟ کجایی؟ درسهات رو خوب میخونی؟ هنوز هم قصدت برنگشتنه؟ اینها سوالهایی بودن که همیشه ازش پرسیده میشد و جواب یول هم به همهشون هرگز تغییری نمیکرد. چیزی که با همیشه تفاوت داشت نگاه کنجکاو بکهیون بود که حتی ذرهای تلاش نمیکرد خودش رو مشغول به هرکار دیگهای بهجز گوشدادن به حرفهای چانیول و سردرآوردن از مکالمهش با مادرش نشون بده.
بکهیون حتی عکسالعمل هم نشون میداد. مثلا وقتی خانم بائه، مادر چانیول، ازش پرسید «واقعا نمیخوای بعد از فارغالتحصیلی برگردی؟» و چانیول جواب داده بود که «مامان ما به اندازهی کافی راجع به این مسئله صحبت کردیم و نه قصدم برگشتن به اون کشور نیست.» به نظر میرسید بکهیون حتی قیافهی سرگرمشده و راضیای به خودش گرفت و انگار میخواست لپ چانیول رو بکشه و بگه «آفرین این واقعا تصمیم خوبیه! تو هرگز نباید برگردی!» و چیزی که چانیول رو عصبانی میکرد این بود که چرا بیشتر از اینکه حواسش به مکالمهش با مادرش باشه داره عکسالعملهای مرد روبروش رو بررسی و تحلیل میکنه؟ مسئلهی بعدی این بود که بکهیون بهش گفته بود که کرهای نیست و کرهای بلد نیست و حالا دقیقا شبیه به کسایی بود که داشت این مکالمه رو میفهمید. این نکته که اواخر صحبتهای چانیول با مادرش براش پررنگ شد باعث شد گیج بشه و نفهمه حتی چطوری خداحافظی کرده؛ ولی خب بهمحض اینکه تماسش تموم شد گوشی رو کنار بشقابش گذاشت و پرسید: تو فهمیدی چی میگفتم؟
ابروهای بکهیون بالا پرید. چانیول به کرهای ازش سوالی پرسیده بود که واقعا احمقانه بود. یعنی هرچقدر فکر میکرد نمیفهمید چرا وقتی چانیول یه صحبت نهچندان صمیمی رو با مادرش شروع کرده بود خودش رو توی اون مکالمه هل داده بود و فراموش کرده بود که چانیول درحقیقت فکر میکنه که کرهای بلد نیست؛ بااینوجود جناحی که انتخاب کرده بود رو رها نکرد. متقابلا در برابر سوال کرهای چانیول پرسید: داری با من کرهای صحبت میکنی؟
YOU ARE READING
Drown 🎻 [Chanbaek]
Fanfictionکتاب سوم از ششگانهی 'بکهیون' جلد اول از کتاب سوم: نیویورک FICTION : Drown - مغروق COUPLE : چانیول و بکهیون 🎻 GENRE : رمنس، روزمره، اکشن، اسمات SUBGENRE : مافیایی AUTHOR : #صفید EDITOR : ترنم Nc-20 READ ON : چه...