بلوزفاکس با حضور آماتولوکا مارانزانو ۲/۲

517 126 116
                                    

- معمولا دعواهاتون چطوری تموم می‌شه؟
- چانیول قهر می‌کنه و می‌ره تو کتابخونه می‌خوابه، من هم خب ولش می‌کنم می‌رم، فرداش هم می‌رم منت‌کشی.

شما نمی‌دونید که روده‌هام چطوری از هم باز شدند و دور زبونم پیچیدند که نپرسم آماتولوکا چطوری منت‌کشی می‌کنه؟ ولی خب فکر کنم این سوال هم مثل اون تیکه پیتزا واسه‌م تروما بشه. سوال بعدی کمی غم‌انگیز بود.
- اگه یه روزی خانواده از شما بخواد پارک چانیول رو برگردونید به ایتالیا و بنا به دلایل کاملا منطقی دیگه هرگز اون رو نبینید... قبول می‌کنید؟

- خیر. معلومه که نه. بعدش هم من الان پدرخوانده‌م. کی می‌خواد به من دستور بده؟

با گیجی گفتم: نمی‌دونم به‌هرحال من فکر کردم نظر اکثریت مهمه...
به‌نظر می‌اومد نشستن طولانی خسته‌ش کرده باشه. پاهاش رو از روی هم برداشت و روی زمین دراز کرد. نگاهی به کفش‌هاش انداختم. به‌نظر می‌رسید حتی انگشت‌هاش رو هم جمع کرده تا یه کش‌وقوس حسابی به پاهاش بده.

- نظر‌ پدرخوانده مهم‌تره. به‌علاوه یکی از دلایلی که اسم چانیول بلافاصله به‌عنوان فرزندخوانده‌ی من وارد شجره‌نامه‌ی خاندان شد اینه که فرزند پدرخوانده دربرابر خیلی از تهدیدهای جانی و روانی درامانه. درنتیجه هیچ‌وقت همچین موقعیتی پیش نمیاد.

سوال بعدی رو طوری پرسیدم که انگار آقای آماتو رو توی یه بن‌بست گیر انداختم و یه اسلحه سمتش نشونه گرفتم.
- آماتولوکا رازی داره که از فاش شدنش پیش چانیول بترسه؟ یا مضطرب بشه؟ یا ترجیح بده چانیول در این مورد چیزی ندونه؟

- خب الان بگم که مجله رو می‌خونه...
با صورت پوکری گفت که نیشخند من رو عمیق‌تر کرد.
- خب یه فرصت خوب برای اینکه با ترس‌هاتون روبه‌رو بشید دیگه... می‌تونید خیلی سربسته بهش اشاره کنید... و حتی می‌تونید کلا جوابی ندید.

- چانیول چیزی راجع‌به هویت مادر من و دلیل اینکه سالواتوره من رو به فرزندخوندگی گرفت نمی‌دونه. از اینکه بفهمه نمی‌ترسم، ولی بابت اینکه بدونه من تمام این سال‌ها حقیقت پشتش رو می‌دونستم مضطربم. پسرم یه‌خرده روحیه‌ی حساسی داره و حس می‌کنم ازم ناامید می‌شه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 14 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Drown 🎻 [Chanbaek]Where stories live. Discover now