بخار پخش شده تو فضای حموم و صدای پایکوبی آب روی سطح سخت زیر پاش گرمای ویرانگری که پوستش رو به بازی میگرفت و از اندام ورزیدش گذر میکرد
موهای پریشان شده ی روی پیشونیش رو بالا داد و دستش رو به سمت قفسه برد تا شامپوی مورد علاقش رو به دست بگیره .
بعد از باز کردن درب شامپو، دستش رو آغشته کرد و سرش رو بالا آورد و دستی که همراه اون به سمت بالا حرکت کرد اما تو میونه راه ایستاد
چشمای جونگین با دیدن جسم گلوله شده ای که دزدکی پشت در سنگر گرفته، درشت شد و اثر سایه ای که داره به سمت پایین تنش حرکت میکنه!دستی که سنگینی قطرات شامپوی تو مشتش رو تحمل میکرد، ناخودآگاه به سمت پایین کج شد و قطرات لجباز و غلیظ شامپو که قطره قطره و به کندی، روی زمین میریخت و بعد از مخلوط شدن با آب، تبدیل به حباب های احمقانه کوچیکی میشد.
جونگین بی حرکت پلکی زد و در آنی، لب هاش رو باز کرد تا هر اون چیزی که تو وجودش داشت رو تخلیه کن!!
کیونگسو دستش رو به سمت شلوارش برد اما همین که خواست دکمه رو باز کنه، صدای فریاد مانند پدرش رو از حموم رو شنید
هینی کرد و به سرعت از درب تمام شیشه ای فاصله گرفت و دستاشو رو دهانش گذاشت از اینکه پدرش اون رو پشت در دیده باشه وحشت داشت
قلب کوچیکش بی وقفه تو سینه میکوبید و التماس میکرد که جلو نره و قدمی به سمت اون در لعنتی برنداره اما مگه میشد؟ اصلا مگه میتونست؟
آب دهانش رو قورت داد پاهاشو وادار کرد تا دست از این میخ شدن بیهوده بردارن
کیونگسو با همون پاهایی که شاید مناسب برای همراهی امروزش نبودن، برای بار دوم پشت در قرار گرفت و طوری که انگار اتفاقی نیفتاده، نفس عمیقی کشید و با صدای بلندی که از شیشه عبور کنه و بین هیاهوی آب به گوش پدرش برسه گفت:
کیونگسو :آپااااا؟
جونگین دستاشو به شیشه گرفت و حالا اندامش دقیقا مماس با سایه کوچیک پسرکش بود جسه ریزی که با آپا گفتن هایی که جونگین میدونست از سر عادته، میتونست قلبش رو به هرجایی که میخواست ببره...
صداش رو صاف کرد و بعد از دراز کردن دستش، شیر آب رو بست... چون به هیچ وجه دلش نمیخواست صداش با ریتم قشنگ آب، برای کیونگسو تبدیل به یه
سمفونی بشه!جونگین: میدونی وقتی حتی بلد نیستی که دکمه شلوارتو ببندی، نباید دست ببری تا بازش کنی؟
کیونگسو خواست اخمی کنه و به شدت به آپاش بتوپه که اون بزرگ شده و درسته که گاهی تنبلی میکنه و شلوارشو نصفه و نیمه بالا میکشه اما به خوبی از پس بستن یه دکمه ساده برمیاد اما قبل از اینکه دهنش رو باز کنه، سایه پدرش که دست به سینه بود و گره های ابرویی که حتی با ندیدن، میتونستن قابل تصور باشن، فکرش رو به کار انداختن و بعد از به نتیجه رسیدن، فورا لبش رو گاز گرفت و برای ثانیه ای با حالت گیجی به زمین چشم دوختاون چیکار کرده بود؟ دست بردن به شلوار؟ باز کردن دکمه؟
صدای آب...صدای آب...صدای آب ...
بار دیگه سرش رو بالا گرفت و به اندام پدرش که مشخص بود حالا تونسته به وسیله حوله کوچکی پایین تنش رو بپوشونه نگاهی انداخت .
جونگین: من منتظر جوابم کیم کیونگسو!!
کیونگسو که هیچ توجیحی برای رفتار احمقانش نداشت، چشماش رو بست و اولین چیزی که به ذهنش رسید رو بیان کرد
اولین چیزی که حتی به درستی خواسته قلبیش بود اما، نه نیتی برای اون کارش!!!
کیونگسو :من دلم یه حموم دونفره با آپارو میخواد...
YOU ARE READING
Jonjini | Kaisoo
Fanfiction#Full #complete فیکشــن: جــونجینــی 🍓 Jonjini 🍓 کاپــل: کــایــســو ژانـر: ددی کیــنک ، فـلاف ، کمــدی ،رمنـس، درام نویسنـده: مهتــا🌙 فصــلاول: #کامل_شده فصــل دوم: #کامل_شده ═════════════════════════ خــلاصــه: کیونگســو پسر ســه ساله شیرین...