پارت دوم از فصل دوم

413 135 68
                                    

از درون در حال انفجار بود و انقدر خودش رو برای حل مشکلات کیونگسو ناتوان میدونست که بجای کمک به حال پسر کوچولوش، فقط شبیه یه بار اضافه
باشه!

جیان پس از تماس برادرش، خودش رو فورا به خونشون رسوند و حالا روی تخت در کنار کیونگسو به پهلو دراز کشیده بود و همزمان با نوازش لختی موهاش، زیر گوشش زمزمه میکرد!

جونگین در چارچوب به تماشای این منظره تکیه زده بود و میتونست به وضوح ببینه که رفتار شیرین و گفتار مهربون و صبر جیان چطور تونسته کیونگسوی عزیزش رو دعوت به آرامش کنه...

پسرک مظلومش پس از شوک عصبی که به یکباره بهش دست داده بود، بی وقفه شیون میکشید و با ترس و هراس سعی میکرد تا خودش رو در هر گوشه از خونه مخفی کنه تا مبادا دست سهونی که حالا حتی دیگه توی این دنیا نبود بهش برسه و اون رو از آپاش جدا کنه!

چانیول: جونگین؟!

جونگین به طرف چانیول که تنها چند قدم باهاش فاصله داشت و در تاریکی هال ایستاده بود برگشت و به اشاره اون از اتاق کیونگسو فاصله گرفت

جونگین: چیشده؟!

چانیول دست جونگین رو کشید و هر دو همزمان با همدیگه روی کاناپه افتادند

چانیول: با این وضع پیش اومده میگی چه غلطی بخوریم؟!

جونگین آهی کشید و با حرص به مشتی از موهاش چنگ زد و سپس با کلافگی گفت:

جونگین: نمیدونم لعنتی! نمیدونم! تمام این مدت دل لعنتیم به این خوش بود که بالاخره یه روزی اون تخم حرومی رو گیر میندازم و به تقاص بلایی که سر بچم آورده، دودمانش رو به باد میدم و کاری میکنم روزی هزار بار آرزو کنه کاش زندگیش قبل از دیدار با من به آخر میرسید اما... اون لعنتی مُرده چان! میفهمی؟! اون عوضی به درک رفته... این وسط من موندم و بچه ای که نمیدونم چقدر آسیب دیده که حتی بعد از دیدن عکس نحسش توی تلویزیون به این وضعیت دچار بشه!

مکالمه سرشار از خشم و ناامیدیشون با برخورد آروم در به همدیگه شکسته شد و جیان هم خودش رو به کنار برادرش و چانیول رسوند و روی مبل تک نفره جا گرفت

جونگین نفسش رو با حرص بیرون داد و زمانی که به سمت خواهرش چرخید تونست در تاریکی هال چهره غمزده اش رو ببینه

جیان: خیلی طول کشید تا آروم بگیره و بخوابه! اگه مامان اینجا بود حتما میتونست با روش های مخصوص خودش حال کیونگسو رو بهتر کنه!

هر سه نفر در سکوت حرفش رو تایید کردند و بغض سنگینی راه گلوی جونگین رو بست!

جونگین: بابا چیزی نگفت؟! وقتی بهت زنگ زدم تا خودت رو به اینجا برسونی جلوت رو نگرفت؟!

جیان سرش رو به نشونه منفی تکون داد
جیان: نه! حتی ازم خواست صبر کنم تا اخبار تموم شه و خودش منو برسونه اما صدات از پشت تلفن اونقدر مضطرب بود که دلم طاقت نیاورد که حتی یه دقیقه
بیشتر وقت رو تلف کنم!

Jonjini | Kaisoo Donde viven las historias. Descúbrelo ahora